ایلیاایلیا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

عزیز دل مامان بابا

شیطنت های این روزهای ایلیای من

عزیز مامان این روزها به حدی شیرین شدی که هر لحظه خدا را به خاطر داشتن تو عزیز خودم شکر می کنم.وقتی خستگی بهم غلبه می کنه با یه خنده تو همه چیز را فراموش می کنم.مامان فدای اون خنده های قشنگت بشه عزیز دلم. خیلی چیزا یاد گرفتی بابا آبو به به را مرتب تکرار می کنی.علاقه زیادی به در یخچال داری تا بازش می کنم دست و پا می زنی و می گی به به.از سر گرمی های دیگه ات آیفون تصویری خونه است که وقتی روشنش کنم حسابی می خندی.علاقه وافری به جارو شارژی مامان داری . روشنش کنم سینه خیز دنبالم می یای تا بگیریش.وقتی هم که خاموشه چشمات مدام دنبالشه و تا مامان را دور می بینی با سرعت هر چه تمام تر سینه خیز به سمتش روونه می شی.مامانی فدای سرت هر کاریش می خوای بکن...
4 دی 1390

اولین محرم ایلیای من

محرم امسال حس عجیبی توی دلم خونه کرده بود .با دیدن عکسها و پوستر های عزاداری و صدای نوحه ناخودآگاه هجوم اشک را توی چشمهایم حس می کردم.لحظه پر پر شدن علی اصغر پیش چشمانم بود و بغض هم خانه بود با نگاه پر از غصه ام.چه کشیده است رباب... ایلیای من امسال تاب نگاه کردن به چشمان مادر را هم نداشتم.صبوریت را به قربان مادرم.عزیزتر از جانم.من پیش مرگ نگاه آرامت.چشمانت به دنبال سفر کرده است خوب می دانم.جای خالیش به آتش می کشد دلهایمان را.او از آن زمین نبود. آسمانیم سفرت بخیر عزیز من. اینم چندتا عکس از ایلیای مامان که همراه بابایی صبح تاسوعا از پسرکم گرفتیم. ...
22 آذر 1390

اولین دندون های ایلیای من

٩٠/٨/٢٨ اولین دندونای قشنگ و کوچولوی پسرکم بیرون زدند.دوتا دندون کوچولو مثل خودت عزیز مامان.٣ روز بعد مامانی برای پسرکم آش دندونی پختم .مادر از قبل برای تو عزیزم کادو گرفته بود (کاپشن و شلوار و بلوز خوشگل)وخاله هم یه بلوز خوشگل و چندتا cd گرفته بود.مرسی مادر مرسی خاله.   مامان فدات بشه عزیزم دندونای کوچولوت مبارکت باشه عزیزم. بقیه عکس ها در قسمت ادامه مطلب... قربون پسرم که برای مامان می رقصی.عزیزدلم همیشه همیشه شاد و سلامت باشی.همه زندگی من. مامانی دیگه کم کم داره حوصله ام سر می ره.چقدر عکس می گیری؟!! خوب بسه دیگه مامانی.تبریک گفتی دیگه.خواهشا دیگه کوتاه بیایید!خوب...
8 آذر 1390

عیدت مبارک سید کوچولوی مامان

  عزیزمامان فردا عید غدیره.به قول بابایی عید ماهاست دیگه.آخه تو و بابایی سید هستین و من چقدر خوشبختم که شما دو تا عزیز را در کنارم دارم.مامانی باور کن هر دو تونو دیوانه وار دوست دارم ولحظه لحظه خدای مهربون را به خاطر مهربونی هاش شکر می کنم.هر چند سرنوشت مامان و خاله و مادر طوری رقم خورد که همیشه همیشه یه گوشه دلمون دلتنگ یه عزیز آسمونی باشه و یه غم سنگین مهمون همیشگی دلهامون ولی باز هم خدای مهربون را به خاطر تموم مهربونی هاش شاکرم و مثل همیشه سلامتی و خوشحالی تو عزیز مامان را از اون بهترین می خوام. امشب بابایی یه شاخه گل مریم به تو سید کوچولوی خودمون عیدی داد و یه گل رز خوشگل هم به مامانی .مرسی بابایی تو مهربون ترین مرد روی زمی...
24 آبان 1390

پسرک شطرنج باز مامان

عزیز مامان این روزا حسابی کنجکاو شدی و شیطنت های خاص خودتو داری که بی نهایت هم شیرین اند.شطرنج روی میز با اون مهره های جورواجورش بدجوری نظر پسر کوچولوی ما را به خودش جلب کرده بود .از روی میز پایین آوردمشونو غافل از عواقب این کارو بی خبر از خطری که در کمین مهره های بیچاره است با همدیگه مشغول شطرنج بازی شدیم.فدای پسرم بشم که به سبک خاص خودت بازی می کنی که بی شباهت به سبک شطرنج بازهای حرفه ای برره ای نیست!آنچنان حال شاه و وزیر نگون بخت را جاآوردی که اگر قبلا با 2 حرکت مات شده بودن اینقدر حالشون گرفته نمی شد.قربون پسرک شطرنج باز خودم برم عزیز دلم. عزیز مامان چندتا از مهره ها را آنچنان پرت کردی که حساب کار دستشون بیاد با کی طرف هستن!بله د...
9 مهر 1390

یک شب به یاد ماندنی

ایلیای گلم امشب من و تو بابایی به همراه خاله و دوست خاله بیرون شام خوردیم.رستوران سنتی قشنگی بود فضای باز فوق العاده قشنگی داشت.خیلی خوش گذشت.تو عزیز مامان هم ماه بودی یه عالمه خندیدی و سر و صدا کردی.فدات بشم مامان که کارکنان اونجا عاشقت شده بودن و یه عالمه بغلت کردن تو عزیز مامان هم مردی کردی و بغل هیچ کسی گریه نکردی. بعد از یه عالمه تما شا و گشت و گذار دیگه بریم سر اصل مطلب.به قول معروف از هر چه بگذریم سخن دوست (غذا)خوش تر است!خوب ببینم چی میل دارم ؟    پس این غذای من چی شد؟یه کم دیرتر بشه مجبور می شم یه کارایی بکنم! خوب من که هشدار دادم!دیگه چاره ای جز خوردن منو نیست!خوب شما هم جای من بودید همین کار را می کر...
29 شهريور 1390

عید فطر

عزیز دل مامان امسال عید فطر برای مامانی حال و هوای دیگه ای داشت آخه تو عزیز مامان پیشم بودی.عید فطر پارسال تو شکم مامانی بودی و امسال توی بغلم.کوچولوی من بی نهایت دوست دارم. عید امسال از قبل از ظهر تا آخر شب خونه مامان جون بودیم.آخه عمه فلور بعد از چند ماه اومده بود.می دونی مامان عمه برای مامانی مثل خواهر می مونه بی نهایت مهربون و دوست داشتنیه.توی نگاهش یه آرامش خاص خودشه و تو هم عجیب از نوزادی تو بغل عمه احساس آرامش می کردی.اون روز یه کم استرس داشتم که مبادا خسته بشی و بی قراری کنی و تو کوچولوی دوست داشتنی من ماه بودی عزیزم.یه عالمه بازی کردی به خصوص با شایان و گلناز و شیرین.وقتی داشتی سرلاک می خوردی شیرین و گلناز طعم سرلاکتو دوست داشتن و...
23 شهريور 1390

یک روز آرام

امروز وقتی از سر کار برگشتم در را که باز کردم توی حال داشتی با پرستارت بازی می کردی.عزیزم تا منو دیدی یه خنده قشنگی کردی که تموم خستگی هام یادم رفت.قربون خنده های نازت بشم مامان.تو چقدر ماهی عزیز دلم.سریع دست و صورتمو شستمو اومدم بغلت کردم.(آخه مامانی هر چی هم که رعایت کنم بازم شغل این مامانی و بابایی تو پر از آلودگیه.تو ببخش که همون لحظه بغلت نکردم.می بخشی مگه نه مامانی؟مامان را ببخش اگه یه چند ساعتی تنهات می ذارم قول می دم وقتی پیشتم جبران اون لحظه هایی که نیستم را بکنم.منو ببخش عزیزم.)شیر مامانی را خوردی و رفتیم توی اتاقت و یه عالمه با هم بازی کردیم.فدای خنده هاتو توپ بازی کردنت پسر گلم.       فدات بشم که لب...
8 شهريور 1390

ایلیای گل و مامانی روزه دار

عزیز دلم امسال مامانی چون به تو عزیز دلم شیر می دادم نتونستم روزه بگیرم.ولی خوب 19 و 21 را به هر نحوی بود روزه گرفتم.عزیز دل مامان خیلی ماهی.مثل اینکه می دونستی مامانی روزه است بیشتر روز را خواب بودی و منم کنارت می خوابیدم.باورت می شه تا ساعت 12ظهر می خوابیدی بیدار می شدی حریره بادام برات درست می کردم می خوردی یکم بازی می کردی دوباره 2 می خوابیدی تا 4 بیدار می شدی آبمیوه می خوردی باز یکم بازی می کردی دوباره 6 می خوابیدی تا نزدیکای اذان.قربون پسر گلم برم که اینقدر رعایت مامانی را می کنی.خیلی گلی عزیزم. البته پسرم گلم می دونست ای شبا شبای احیاست تا ساعت 4 صبح نمی خوابید!ولی مامانی هیچ اشکالی نداره وقتی اینقدر گلی و رعایت مامانی را میکنی خوب ...
1 شهريور 1390