یک روز آرام
امروز وقتی از سر کار برگشتم در را که باز کردم توی حال داشتی با پرستارت بازی می کردی.عزیزم تا منو دیدی یه خنده قشنگی کردی که تموم خستگی هام یادم رفت.قربون خنده های نازت بشم مامان.تو چقدر ماهی عزیز دلم.سریع دست و صورتمو شستمو اومدم بغلت کردم.(آخه مامانی هر چی هم که رعایت کنم بازم شغل این مامانی و بابایی تو پر از آلودگیه.تو ببخش که همون لحظه بغلت نکردم.می بخشی مگه نه مامانی؟مامان را ببخش اگه یه چند ساعتی تنهات می ذارم قول می دم وقتی پیشتم جبران اون لحظه هایی که نیستم را بکنم.منو ببخش عزیزم.)شیر مامانی را خوردی و رفتیم توی اتاقت و یه عالمه با هم بازی کردیم.فدای خنده هاتو توپ بازی کردنت پسر گلم.
فدات بشم که لباستم با اسباب بازی هات مخصوصا با اون فیلت ست می کنی.حسابی حال آقا فیله را جا آوردی اینقدر گوششو کشیدی و خوردی!این فیلو خاله وقتی مامان تازه باردار شده بودم برات خرید.اولین عروسکی بود که تو اتاقت گذاشتم.مرسی خاله.دوست داریم.
بعد از اینکه یه عالمه بازی کردیم شیر مامانی را خوردی و خوابیدی.ان شاالله همیشه باآرامش بخوابی عزیز دلم.