ایلیاایلیا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

عزیز دل مامان بابا

شیطنت های این روزهای ایلیای من

1390/10/4 3:48
نویسنده : مامان ایلیا
1,237 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز مامان این روزها به حدی شیرین شدی که هر لحظه خدا را به خاطر داشتن تو عزیز خودم شکر می کنم.وقتی خستگی بهم غلبه می کنه با یه خنده تو همه چیز را فراموش می کنم.مامان فدای اون خنده های قشنگت بشه عزیز دلم.

خیلی چیزا یاد گرفتی بابا آبو به به را مرتب تکرار می کنی.علاقه زیادی به در یخچال داری تا بازش می کنم دست و پا می زنی و می گی به به.از سر گرمی های دیگه ات آیفون تصویری خونه است که وقتی روشنش کنم حسابی می خندی.علاقه وافری به جارو شارژی مامان داری . روشنش کنم سینه خیز دنبالم می یای تا بگیریش.وقتی هم که خاموشه چشمات مدام دنبالشه و تا مامان را دور می بینی با سرعت هر چه تمام تر سینه خیز به سمتش روونه می شی.مامانی فدای سرت هر کاریش می خوای بکن ولی کثیفه آخه عزیز مامان.تلفن و موبایل هم که از سرگرمی های نوزادیت تا به حا لا بودند و خوب فرق بین گوشی خاموش و بدون سیم کارت را با گوشی روشن می فهمی و دریغ از یک نیم نگاه به گوشی بدون سیم کارت.گوشی تلفن را در گوشت می گیری و می گی اااشبیه الو گفتن.خیلی بامزه می شی این موقع ها.

بای بای کردن را خوب خوب یاد گرفتی و البته دستتو فقط بالا می بری و هیچ حرکت اضافه دیگه ای بهش نمی دی بیشتر شبیه های هیتلره تا بای بای.عزیزمی مامان .من فدای این مدل بای بای کردن گل پسرم بشم.دست دادن را خوب خوب یاد گرفتی وقتی دستمو می یارم جلو سریع دست می دی و وقتی می گم چاکریم آقا ایلیا یک خنده شیرین و دوست داشتنی می کنی.فدای پسرم با این خندهای نازش.همه وجودمی عزیز دلم.

 عزیز مامان عکس های شیطنت های قشنگت در ادامه مطلب....ببین تو چقدر بامزه ای.به قول بابایی من تو را چیکار کنم؟؟؟؟؟

عزیز مامان عروسک که تلفن نیست که گرفتی در گوشتو و می گی الو..الو..

قربون خنده ات که وقتی بهت می گم اسباب بازیتو که شکستی مامان!وای!می خندی و اونوقت دیگه من نمی دونم تورا باز به قول بابایی چیکار کنم؟!

اینم عکس یادگاری با ماشین و هواپیما های نگون بختت که بد جوری از خجالتشون در اومدی و حسابی آش و لاششون کردی.فدای سرت مامان.

 

مامانی از همه جا بی خبر پسرک گلمو توی تختش گذاشتم و رفتم سراغ کارهای آشپز خونه  و چند دقیقه بعد که برگشتم این بود قیافه شما!فکر می کنی چیکار کرده باشی مامان؟؟!

 

بله...پسرکم آویز بالای تختشو کشیده بود و شکسته بودش و از خجالت این یه مورد هم در اومده بود....مادر یه چیزی می دونست تو سیسمونیت 2 تا آویز تخت برات گرفته بود.نه مامان؟؟

مامانی دوباره یه چیزی را داغون کردی و شروع کردی به خوردنش!!!!

اینم یه عکس یادگاری از پسرک گلم با آویز نگون بخت!!!

وقتی ایلیا تابلو فرش می شود!!!

 اینم سرنوشت این کتاب بینوا که اینجوری به دست ایلیای مامان رغم خورد.هی بعضی ها عجب آخر و عاقبتی پیدا می کنند.نمونه اش این کتاب قصه بینوا.

 

(اینم عکس العمل ایلیای مامان وقتی از آشپزخونه برگشتم و ایلیا را در جدال با صفحات کتاب دیدم و گفتم وای ایلیا چیکار کردی!)

عزیز مامان قهر نکن عزیزم.باشه اشکالی نداره.اصلا کار خوبی کردی.

وای چقدر چیزای خوب خوب اینجا هست.مثل لب تاب بابایی.

چه جالب!چرا اینجوری شد؟!

ببینم چه مزه ای داره.حتما خوشمزه است که مامانی مدام اینجا میشینه!

وای مامانی اومد.به قول بابایی صاحبش اومد.چیزی نبود مامانی شما بفرمایید کارتونو انجام بدید که وقتی بابایی اومد غر غر نکنید که من کلی کار دارم.گفته باشم.

خوب تا کسی حواسش نیست یه جورایی بذارم سر جاش!!!

واین هم سرنوشت دکمه shift.گفتم که به قول بعضی ها عاقبت بخیری هم خیلی خوبه ها.که البته این شامل حال این دکمه shift نشد!

مامانی حوصله ام سر رفت گوشیتونو لطف می کنید یه زنگ بزنم بابایی زود بیاد خونه.

مامانی خط نمی ده لطفا تلفن خونه.مرسی.

نخیر بابایی جواب نمی دند.مامانی دیگه چاره ای نیست مجددا خودتون با هام بازی کنید تا بابایی تشریف بیارند.

خوب بریم به ادامه تفحس و کنجکاوی هامون برسیم.نکنه خسته شدی مامانیی.می گم داری پیر می شی.

اینم یه ژست با حال در حال بازی با وسایل دوربین مامانی.هر جا من هستم و مامانی این دوربین هم هست.بذارید تست کنم ببینم چیه خوب!

 

مامانی دیگه زهی خیال باطل که بتونی منو توی تختم بذاری و سرمو با اسباب بازی گرم کنی و بری تو آشپزخونه.(نه قبلاپسر گلم خیلی توی تختش می نشست و بازی می کرد!!!)

اون یکی آویز را از خجالتش در اومدم حالا برم سراغ این یکی!!!

آخه پسر گلم تو چه شکلی از زیر مبل رفتی اونجا؟!!شیطون کوچولوی من!

خوب مامانی اینجا را حسابس زیر و رو کردم پیش به سوی منطقه دوست داشتنی و البته مورد علاقه من.

من نمی دونم پسرک مامان آخه شما چرا اینقدر به این جارو شارژی علاقه داری!!!

اینجا منطقه مورد علاقه منه.اینقدر با حاله هم می تونم بلند بشم هم بکوبم توی سر دکمه های این جارو برقی مامان.فقط نمی دونم چرا هر وقت می رم اینجا مامانی هر جا باشه با سرعت نور می یاد دنبالم.به نظر شما چرا؟!!!

پسک والیبالیست مامان!شایدم بسکتبالیست!

سوتم بلدم بزنم !!1

مامانی به نظر شما این کریر دیگه واسه من کوچیک نیست.شما منو گذاشتید اینجا؟!

پسر به این گلی.کی می گه من شیطونم.من که آروم دارم با اسباب بازی هام توی اتاقم بازی می کنم!!!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

ilijoon
21 فروردین 91 20:24
وب بسيار زيبايي داريد به من هم سر بزنيد ايليا جون بزرگ مرد كوچك ilijoon.niniweblog.com