ایلیاایلیا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

عزیز دل مامان بابا

تولدی در آسمان

ایلیای من امروز توی آسمونا پیش اون خدای مهربون جشن تولدی برپاست.امروز روز تولد فرشته ای که دیگه روی زمین نیست دیگه پیش ما نیست تا به مادر به من به خاله دلداری بده بهمون بگه که پیش تموم این بدیها فقط فقط آروم باشید بهمون بگه که ما همدیگه را داریم پس بیایید به دروغ ها و چند رنگی ها فکر نکنیم.اون دیگه پیش ما نیست تانگاه مهربون و آرومش مرهمی باشه برای دلشوره ها و دغدغه های دلهامون.اون خدای آسمون ها خوب می دونست که غصه های دلش داره می ره به سمت بی نهایت برای همین فرشته مهربونشو که واقعا دوسش داشت توی اوج جوونیش پیش خودش برد تا دل پاک و نگاه معصومش دور بشه از تموم دغدغه های این دنیا و حالا امروز روز تولد اون فرشته آسمونیه ولی اون پیش ما نیست تا بب...
24 مرداد 1390

بابایی ورزشکار

امروز (۲۹ دی)چهارشنبه است.بابا یی چهارشنبه ها شب بعد از مطب با دوستاش میره سالن والیبال.امروز مامان کمرش بدجوری درد می کردوحالش خوب نبود و تقریبا همه روز را خوابیده بود و فقط حواسش به تکونای تو ـ عزیز دل مامان ـ بود.میدونی  بابا یی خیلی مهربونه.امروز ظهربعد از کلینیک و اون همه مریض دیدن و خستگی  به جای اینکه بره لب تابشو بگیره رفته بوددانشگاه دنبال کار مامان واسه گرفتن امتیاز تمدید پروانه مامان.بعدشم وقتی اومد خونه کلی مامانی را خندوند و کمر مامانو ماساز داد تا من و تو خوابمون برد.شب قبل از رفتن به سالن هم زنگ زد احوال تو ـوروجک کوچولومونوـ پرسید.الانم با دوستاش پایین دارن بازی میکنن.مامان الان حالش بهتره.راستی شیطون کوچو...
20 مرداد 1390

زمین خوردن من و تو

ایلیای نازم دیشب مامانی دلش  گرفته بود و حسابی بهونه گیری می کرد.بین خودمون باشه باصطلاح غرغر می کرد.مامانی از تو و بابایی حسابی معذرت میخواد. اما امروز قبل از ظهر مامان تصمیم گرفت بره داروخانه سر خیابون که یهو پای مامان پیچ خورد و من و تو پخش زمین شدیم.نمی دونی مامان چقدر ترسید.همش نگران تو بودم.الهی قربونت بشم حتما تو هم خیلی ترسیدی.مامانو ببخش که خوب مواظبت نبودم.ولی باورکن اون لحظه هیچی جز تو واسم مهم نبود.پای مامانی حسابی ورم کرد و دستشم بد جوری زخم شد.ولی اینا مهم نبود وقتی دیدم تو تکون می خوری نمی دونی چقدر خوشحال شدم.ظهر که بابایی اومد حسابی گریه کردم و واسش تعریف کردم.بابایی گلت در حالی که بغض کرده بود دوتاییمونو بوسیدو کلی ق...
20 مرداد 1390

هفته 38

۲۸ دی (۲ روز پیش) مامانی وقت دکتر داشت.دکتر گفت که کوچولوی مامان وارد هفته ۳۸ شده وتاریخ به دنیا اومدنتو ۱۶ بهمن تعیین کرد.دوست داشتم ۱۰ بهمن باشه تا تولدت با بابایی نازت یکی بشه که دکتر گفت نه زوده.بعد از مطب دکتر مامانی یه خرید کوچولو کرد و اومد خونه.امروز مادرجان اومدن دنبال خاله تا ببرنش خونه.بعدش یه ۱ ساعتی اومدن پیش ما.می دونی عزیز دلم مامانی وقتی مادرجان را می بینه آرامش می گیره.مهربونی هاش از خود گذشتگی هاش بی نهایت.نگاه مهربون و آرومش وجودمو به آرامش می کشونه.دوستش دارم بی نهایت.می دونی عزیز دلم مامان :تورا که با اومدنت به هستی و زندگی مامان یه رنگ دیگه دادی ـ بابافرشاد مهربونتو که توی معرفت محبت صداقت و مهربونی بی مث...
20 مرداد 1390

برای تو می نویسم برای تو که معجزه پرودگار آسمان و زمینی.

ایلیای من ۲۵ خرداد ۸۹ بود که مامانی جواب ازمایششو گرفت. اون لحظه من و بابایی حسابی گریه کردیم.سریع به مادر و خاله زنگ زدیم و خبر اومدنتو دادیم.نمی دونی چقدر خوشحال شدن و گریه کردن.تو از طرف خدا و خاله مهرنوش از آسمو ن ها اومدی.درست ۲۵ خرداد.روزی که ۴ سال پیش بدترین روز بود واسه همه ما.روزی که خدا خاله مهرنوش را پیش خودش برد.خاله خواب خاله مهرنوش را دیده بود که  تو می آیی.و تو معجزه خدا درست همین روز اومدنتو خبر دادی. پروردگارا هزاران هزار بار شکر.اون روز خبر اومدنتو به عمه  هم دادیم. عزیز دل مامان ۱ شهریور ۸۹ بود که ما فهمیدیم کوچولوی ما یه گل پسر ناز.با اومدن تو کوچولوی ما مامان دیگه نتونست بره سر کار و استراحت مطلق شد...
20 مرداد 1390

این روزها...

ایلیای نازم این روزا خیلی بامزه می خوابی.از شمال به جنوب تخت از غرب به شرق مدام در حال غلت زدنی.وقتی می خوابی میرم 2 دقیقه بعد که بر می گردم می بینم بله گل پسرم از حالت عمودی در اومدن و افقی خوابیدن.قربونت بشم مامانی.تازه از خواب بیدار شدنت بامزه تر اونقدر قشنگ کش و قوس می یای که آدم دوست داره محکم محکم بغلت کنه.بعدم اروم چشمتو باز می کنی یه لبخند بی نهایت قشنگ می زنی دوباره ادامه کش و قوست.خودمونیم مامانی بیدار شدنت از خواب هم عجیب شبیه بابایی.مامان فدات بشه. راستی دیروز پرستارت اومد و من تو را با اون تنها گذاشتم و رفتم تو اتاق کمد لباسای بابا و خودمو مرتب کردم.پسر گلم ماه.اصلا گریه نکردی .پرستارت تعجب کرده بود که یه آقا پسر ناز چقدر می ت...
6 مرداد 1390

اولین مسافرت ایلیا کوچولو

سه شنبه 7 خرداد بود راهی تهران شدیم.آخه تولد گلناز دختر عمه ات بودو گلناز خیلی دوست داشت که ما حتما واسه تولدش باشیم.دختر فوق العاده مهربون و دوست داشتنیه.و این اولین مسافرت تو کوچولوی نازم بو د.مامانی خیلی دلهره داشت.ولی تو ماه بودی گل بودی پسر خیلی خیلی خوبی بودی.تو مسیر شیر میخوردی و تو بغل مامانی خواب بودی خونه عمه هم گل بودی.قربونت برم عزیز دلم. چهارشنبه عصر با گلناز و بابایی رفتیم خیابون بهار و یه عالمه لباس واست خریدیم.بابایی خیلی ماه همش می گفت هرچی دوست داری بردار شک نکن.واسه خرید سیسمونی بابایی و مادر و خاله اومده بودن بهار ولی من و تو نه.تو پسر گلم کلی کالسکه سواری کردی.فقط مامانی چون تو خیابون بودیم نتونستم شیر خودمو بهت بدم و ...
4 مرداد 1390

دوست دارم .تا همیشه.بی نهایت.

خدایا!به خواب نازنین من آسایش,به بیداریش عافیت به لبانش لبخند,به نگاهش شور کودکانه وبه عمرش برکت عطا کن. بار الهی! به مهرم تداوم,به عشقم ثبات به وجودم صبر,به نگاهم آرامش و به دستانم مهربانی ببخش. شکرانه اش با من.    
30 تير 1390

آرام جانم بی تابی چرا؟

آرام جان من بی تابی چرا؟ بی تای لحظه های من بی تابم از بی تابیت من پیش مرگ آن نگاه پاک تو گریه چرا؟ نگاه پر التماس من دلبسته است به چشمان پر ز خنده ات دلبسته است به نگاه پاک و خنده های کودکانه ات شیرین دلارام لحظه لحظه های من    گریه چرا؟ مهمان لبان کوچکت خنده های ناز کودکانه ات من همدم تمام لحظه های بی قراریت نگاه خالی از شادی چرا؟ من به قربان نگاه بی تاب و بی قرار تو ناآرامی چرا؟ آسوده باش تمام هستی ام آرام و خالی از تمام گریه ها به آسمان هستی ام بخند جانم به قربان چشمان بی قرار تو مهتاب شبهای پر ز غصه ام تویی آرام جان من گریه نکن بی تای لحظه های من بی تابم از بی تابیت...   ...
30 تير 1390