برای تو می نویسم برای تو که معجزه پرودگار آسمان و زمینی.
ایلیای من ۲۵ خرداد ۸۹ بود که مامانی جواب ازمایششو گرفت. اون لحظه من و بابایی حسابی گریه کردیم.سریع به مادر و خاله زنگ زدیم و خبر اومدنتو دادیم.نمی دونی چقدر خوشحال شدن و گریه کردن.تو از طرف خدا و خاله مهرنوش از آسمو ن ها اومدی.درست ۲۵ خرداد.روزی که ۴ سال پیش بدترین روز بود واسه همه ما.روزی که خدا خاله مهرنوش را پیش خودش برد.خاله خواب خاله مهرنوش را دیده بود که تو می آیی.و تو معجزه خدا درست همین روز اومدنتو خبر دادی. پروردگارا هزاران هزار بار شکر.اون روز خبر اومدنتو به عمه هم دادیم.
عزیز دل مامان ۱ شهریور ۸۹ بود که ما فهمیدیم کوچولوی ما یه گل پسر ناز.با اومدن تو کوچولوی ما مامان دیگه نتونست بره سر کار و استراحت مطلق شد.در عوض با بایی تو این مدت حسابی اذیت شد.تا دیر وقت یا مطب بود یا کلینیک.می دونی ایلیای من تو بهترین بابای دنیا را داری.
۸ آبان ۸۹ بود که بابایی و مادر و خاله رفتن تهران خونه عمه تا سیسمونی گل پسرمونو بخرن.مامانی به خاطر شرایطش نتونست باهاشون بره وموند پیش مامان جون و باباجون.
مادر حسابی زحمت کشید.کلی چیز خوشگل خوشگل واست خرید.بیا همین جا با هم دیگه ازش تشکر کنیم و بهش بگیم اندازه یه دنیا دوسش داریم.مرسی مامانم.شیطون کوچولو خودت نبودی ولی اون قدر چیزای خوشگل واست خریده بودن که دیگه جایی واسه خاله توی ماشین نمونده بود.راستی بابایی گلم یه مانتوی زمستونه مخصوص بارداری واسه مامانی خریده بود.مرسی بابایی.