اولین مسافرت ایلیا کوچولو
سه شنبه 7 خرداد بود راهی تهران شدیم.آخه تولد گلناز دختر عمه ات بودو گلناز خیلی دوست داشت که ما حتما واسه تولدش باشیم.دختر فوق العاده مهربون و دوست داشتنیه.و این اولین مسافرت تو کوچولوی نازم بو د.مامانی خیلی دلهره داشت.ولی تو ماه بودی گل بودی پسر خیلی خیلی خوبی بودی.تو مسیر شیر میخوردی و تو بغل مامانی خواب بودی خونه عمه هم گل بودی.قربونت برم عزیز دلم.
چهارشنبه عصر با گلناز و بابایی رفتیم خیابون بهار و یه عالمه لباس واست خریدیم.بابایی خیلی ماه همش می گفت هرچی دوست داری بردار شک نکن.واسه خرید سیسمونی بابایی و مادر و خاله اومده بودن بهار ولی من و تو نه.تو پسر گلم کلی کالسکه سواری کردی.فقط مامانی چون تو خیابون بودیم نتونستم شیر خودمو بهت بدم و شیر خشک بهت دادم.تو کوچولوی نازم شب دلدرد گرفتی و یه کم گریه کردی و خیلی معصومانه خوابت برد.بابایی یه عالمه گشته بود تا شربت هرباکر واست پیدا کرده بود اونم نصف شب.مرسی بابایی آخه تو چقدر ماهی.
شب تولد کولاک کردی.حسابی با بابایی رقصیدی.همه قربون صدقه ات می رفتن.تازه تو اون سروصدااصلا گریه نکردی ماه بودی مامان ماه.فدات بشم عزیزدلم.
اینم تیپ پسرم واسه تولد.به قول بابایی عاشقای تو هزار هزار...چه کنم به کار روزگار...جالب اینکه وقتی بابایی این شعر را واست می خونه کلی واسه بابایی می خندی.خیلی هااونجا عاشق کفشات شده بودن.قربون پاهای کوچولوت برم.همه زندگی منی مامانی.چشمات کف پاهات عزیز دلم.
دیوانه وار دوستون دارم.خدایا هزار هزار بارمهربانیت را شکر.سلامتی و شادی عزیزانم را از تو می خواهم که تو بی نهایت مهربانی.عظمتت مهربانیت بخشندگیت را سپاس.