ایلیاایلیا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

عزیز دل مامان بابا

اولین روز سر کار رفتن مامان

ایلیای من بالاخره مامانی بعد از تقریبا یک سال (از اوایل بارداری تا الان)کارشو مجددا شروع کرد.شنبه 22 مرداد اولین روزی بود که تو عزیز دلمو خونه پیش پرستارت گذاشتمو و رفتم سر کار.البته طبق معمول که زحمتای ما روی دوش مادر روز اول شروع را مادر اومد پیش ما و پیش توو پرستارت موند و من خیالم راحت تر بود.شب قبلش تا دیر وقت (ساعت 3)بیدار بودی و بازی می کردی.بابایی بهت می گفت بخواب فردا مامان دندون اشتباه می کشه ها!اون شب وقتی خوابیدی یه عالمه نگات کردم .خوب می دونستم توی همون چند ساعت دلم واست تنگ می شه.فدات بشم مامانی که تموم وجودمو مال خودت کردی.خیلی عزیزی.صبح وقتی می خواستم برم بیدار شدی شیر مامانی را خوردی بعد مامان رفت سر کار.پسر ماهی بودی عزیز ...
30 ارديبهشت 1392

اولین رستوران رفتن ایلیا

ایلیای گلم 21 مرداد بود که مادر خونه ما بود و خاله هم که امتحان داخلی را عالی داده بود اومد پیشمون و با بابایی و من و تو عزیز دلمون افطار را رفتیم بیرون.اول قصد داشتیم بریم رستوران زاگرس ولی وقتی رسیدیم اونجا باد شدیذی می یومد این رستوران هم توی کوه بود منصرف شدیم و رفتیم رستوران ترکیه ای آتایار.خیلی خوش گذشت تو هم پسر ماهی بودی خیلی ماه.یه عالمه بغل مامانی پاساژ گردی کردیم و مو قع عکس گرفتن هم یه عالمه واسمون خندیدی.خیلی گلی کوچولوی مامان. اینم عکسای ایلیای گل  توی خونه قبل از رفتن.قربون پسرم که مثل آدم بزرگا ژست گرفته!آقا را با این ساعتشون!(راستی مامانی این ساعتو ١٩ مرئائ که رفته بودم بیرون روپوش سفید برای سر کار بخرم واست خریدم.مگه...
30 ارديبهشت 1392

تب کردن ایلیای من

عزیز مامان چهارشنبه 2 شهریور بود که از شب قبل احساس کردم تب داری.بعد از ظهر تبت بیشتر شد.قرار شد شب با بابایی بریم پیش دکترت.بمیرم مامان نبینم اون خنده قشنگت از لبات دور بشه عزیزکم بخند و با مامان بازی کن قول می دم هر چقدر هم که خسته باشم بازم باهات بازی کنم عزیز دلم.دکترت گفت احتمال زیاد ویروسیه.بروفن تجویز کرد آخه استامینو فن را نمی تونستی بخوری و قرار شد اگر تبت کنترل نشد فردا آزمایش خون و عکس از ریه بگیریم.که خدا مهربون مثل همیشه هوای ما را داشت و تبت کنترل شد.دو سه روز بعد تمام صورت ماهت و پاهات پر دونه های قرمز شد و دیگه مطمئن شدیم که بیماری ویروسیه.(رزوئلا سندرم)بمیرم عروسکم.مثل همیشه صبور و بدون گریه دوره بیماریتو گذروندی و فقط یه کو...
30 ارديبهشت 1392

سالگرد ازدواج مامان و بابا

عزیز مامان 3 شهریور سومین سالگرد ازدواج مامان و بابا بود و 10 شهریور هم ششمین سالگرد عقد مامانی و بابایی. از چند روز قبل با خاله هماهنگ کرده بودیم که چهارشنبه شب خاله از طرف مامانی یه کیک کوچولو سفارش بده و عصر با خاله بریم بیرون تا کادو برای بابایی بخریم.ولی دقیقا همون روز تو عزیز مامان تب کردی و راهی مطب دکترت شدیم و من و تو نتونستیم بیرون بریم. ایلیای من بابایی بهترین مرد روی زمینه...و من هر روز آرزو می کنم که همونطور که ظاهرت شبیه بابایی اخلاقت معرفتت مهربونیت همه همه شبیه بابایی بشه که دیگه اونوقت تو می شی یکی از بهترین آدمای دنیا و من می شم خوشبخت ترین مامان دنیا. از همون ترم های اول دانشگاه بی خبر از اینکه سرنوشت من و بابایی به هم...
30 ارديبهشت 1392

راه رفتن ایلیای من با روروئک

عزیز مامان تا امروز سوار روروئکت می شدی ولی زیاد و سریع نمی تونستی با اون حرکت کنیم ولی امشب با روروئکت با سرعت هر چه تمام تر یه عالمه راه رفتی.فقط مامانی بین خودمون باشه نمی دونم چرا عقب عقب می رفتی!خیلی بامزه بود خیلی ذوق زده شدم و یه عالمه فیلم ازت گرفتم.خودتم یه عالمه خندیدی.مامان قربون خنده هات بشه. مامان به فدای اون پاهای کوچولوت عزیز دلم.چشمام کف پاهات ایلیای من.اینقدر بازی کردی که حسابی خسته شدی و زودتر از همیشه خوابت برد.ایلیای مامان وجودت همیشه همیشه سلامت باشه و لبای کوچولوت همیشه پر خنده. ...
30 ارديبهشت 1392

ایلیای من هشت ماهگیت مبارک

دل در گرو نگاه پر تقدست نهاده ام              من عاشق ترین عاشق زمانه ام من مجنون نگاه تو ایلیای من                ازلیلی وشیرین وفرهادپافرانهاده ام تو مرهم تمام غصه های بیکران من              با تو از تمام  زخم ها گذشته ام با تو سرشارازعشق و تکاپوی بودنم             مملو از عشق شیرین مادرانه ام به یمن بودنت شیرین مهربان من        &nb...
29 ارديبهشت 1392

و چه زیبا گفتی...بابا...

عزیزکم 15 مهر ماه (8 ماه و 5 روزت بود عزیزم)بود که خونه مادر بودیم و تو عزیز مامان در حال و بازی و جیغ زدن که یه باره گفتی بابا.پسرکم تمام وجودم لرزید.خدایا این پسر کوچولوی منه که می گه بابا .عزیزکم لحن کودکانه و قشنگت شادی را مهمون نگاهم کرد.همه خوشحال شدند و تو هم مردونگی کردی و چند بار دیگه گفتی بابا بابا بابا....مامان قربون بابا گفتنت و قربون تو و باباییت بشم عزیزم. ایلیای من 14 مهر هم بود که اولین عروسی هم با هم دیگه رفتیم.هر چند وقتی توی دل مامانی بودی 5 تا عروسی باهمدیگه رفتیم ولی اینبار پسر گلم توی بغلم بود.عزیزم مامان فدات بشه که اینقدر پسر گلی بودی و اصلا اذیت نکردی هر چند یه کوچولو غریبگی می کردی که خوب حق هم داشتی عز...
28 ارديبهشت 1392

روز کودک

تمام وجود من فریاد می زند تو را من لبریز از توام    لبریز از تو و لبریز از عشق با تو بودنم با تو عزیزکم      عشق بودن و نفس کشیدن است که هم خانه می شود با چشمان پر نیاز من به یمن گرمای نگاه پر تقدست  من به دور از تنهایی و غربت نشینی تاریخ این زمانه ام. ایلیای من         تا ابدیت مهربان من کودکانه   خالی از هر دورنگی و ریا    به دور از دنیای آدما   خالصانه       با قداست یک حس کودکانه       می گویم به توعزیز من  مادر به قربانت   روزت مبارک عزیزکم . ایلیای ما...
28 ارديبهشت 1392

نه ماهگیت مبارک ایلیای من

عزیز  من , تو   هستی من  و دنیای  من                    لبخند توست  مرهم  تمام  شکوه های  من نگاه بی مثال توست همدم لحظه های من                  من به قربان چشمان تو,عزیز بی همتای من من در  سکوتی بس   عجیب ,  هنگامه                     خوابیدنت محو تماشای توام,تو همه رویای من دستان من بی تاب گرفتن دستان توست     ...
28 ارديبهشت 1392

عیدت مبارک عزیز مامان

عزیز مامان امروز عید قربان.عیدت مبارک ایلیای گلم.عزیز دلم دیروز خیلی بی قراری می کردی و من واقعا ناراحت بودم از این که نمی دونستم تو کوچولوی مامان مشکلت چیه؟روز بدی بود نمی دونم شاید به خاطر دندون های قشنگت که البته هنوز خبری ازشون نیست باشه.ولی هر چی بود گذشت و امروز ماه بودی عزیزم.یه عالمه بازی کردیم مامانی کارهای خونه را انجام داد و تو پسر گلم با روروئکت سرگرم بودی و هر از چند گاهی می یو مدی و لباس مامانی را می کشیدی.ای شیطون من همه وجودم مال توئه عزیزم دیگه شما شیطون بلای مامان نمی خواد خودشیرینی کنی!عزیز خودمی مامان. ایلیای عزیزم مامان را ببخش اگه یه وقتایی  نمی فهمم که چی اذیتت می کنه.ولی اینو بدون که بدجوری توی وجو...
28 ارديبهشت 1392