ایلیاایلیا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه سن داره

عزیز دل مامان بابا

تولد سه سالگی با تم میمون(سزار)

تولد سه سالگی پسرک هم برگزار شد البته نه ده بهمن با اندکی تاخیر 4 فروردین .همه چیز خوب بود ..پسرک عاشق عروسک میمونش یا به قول خودش سزاربوده و هست و همین عاشق بودن پسرک کمکی بزرگ به من کرد برای انتخاب تم تولدش ...پسرک بی نهایت بازی کرد بماند که موقع فوت کردن شمع های کیک واقعا خوابش می آمد و آنقدرها هم خوش اخلاق نبود.. پ.ن.1.. کیک تولد پسرک را هم به کمک او پختم بایک تزیین ناشيانه میمون .... بار الهی سلامتش بدار...شادمانی را مهمان تمامی لحظه هایش کن...امین... ت ...
8 آذر 1393

سه سالگیت مبارک ایلیای من

                                ارام می شود قصه پر غصه دلم...باورم نمی شود           با خنده اش به گریه رو اورم!..نه نمی شود بخند  تما م هستی ام......که دلم بدون خند ه ات         بی خیال می و ساقی و ساغرم نمی شود ارام جانم نبض هستی ام در گرو با تو بودن است         دور  از  نگاهت  چگونه باشم....نه نمی شود نگوکه خسته ات کرده است بوسه...
8 آذر 1393

سفر به دوبی

27 دی ماه 1392 ...پسرک دومین سفر هواییش را تجربه کرد...اینبار پسرک همسفرمان بود در سفر به دوبی...خوش گذشت در کنار سختی هایش و بهانه گیری های پسرک یک دل سیر با دختر عمه نازنینش بازی کردو من خوب می دانم که به لطف گلناز عزیزمان که پا به پای پسرک با عشق می دوید بود که من توانستم ساعتی را برای خودم باشم و به بزرگترین تفریح زندگیم (خرید کردن) بپردازم! پسرک عاشق یخ است ...لیوان نوشابه با یه عالمه یخ و یک پسرک عاشق.!!! بارالهی...سلامت بدارش و شادمان...آمین ...
2 آبان 1393

تولد دسته جمعی کوچولوهای بهمن 89(تولد سه سالگی)

امسال هم تولد سه سالگی کوچولوهای بهمن 89 در هپی هاوس اقدسیه تهران برگزار شد و من به همراه پسرک رفتیم تا ثبت کنیم در خاطرمان یک خاطره شیرین دیگر را از دوستان مهربانی که تک تکشان را دوست دارم..دوستان مجازی که به  این کوچولوهای بهمن ماهی دلیل آشنایی هامان شدند و حال آنقدر به یکدیگر نزدیک شده ایم که انگار دوستیمان قدمتی دیرینه دارد.... همه چیز خوب بود و بی نهایت خوش گذشت...پسرک بازی می کرد آنهم مسقل بدون حضور من و من خوشحال از دیدن این پسرک کوچک مستقل همانطور که زل زده بودم به سرسره بازی او هجوم دلتنگی را با تمام وجودم حس کی کردم...چقدر دلتنگ روزهای کودکیش هستم.... بارالهی سلامتشان بدار در پناه لطف و مهربانی بی پایانت....با ...
31 شهريور 1393

ایلیا و تفنگ هایش...

و اما پسرک عاشق تفنگ است و هر بازی خشن دیگری ...شمشیر یا به قول خودش مختار را عاشق است و اتاقش پر است از تفنگ هایی با شکل ها و صداهای متفاوت که بعضی مواقع عجیب صدایشان روی اعصاب است ولی انوقت که ذوق .ود.انه اش را و آن جدیتی که در بازیش هست انگار که  واقعا دستگیر کرده است دزدان را و به قول خودش حالشونو جا آوردم الان میزنمتون ...خوب پکوندمشون....خنده ام می گیرد و سعی می کنم کنار بیابم با این صداهای روی اعصاب که این روزها دنیای پسرک شده اند...و من که فراری ام از بازی های پر تنش این روزها به یمن بازی های پسرک یاد گرفته ام اسم انواع و اقسام تفنگ ها را پسرک راه می رود و یه قول خودش یا با کلت یا با بی چها رچهار یا ارپیچی می کشد دزدان ...
24 فروردين 1393

زمستان 92

 ...امسال حیاط کوچک خانه مان با تمام وجود حس کرد حضور سرد و سفید زمستان را...و ÷سرک یک دل سیر برف بازی کرد و خندید و من با وجود انکه میانه خوبی با برف  و زمستان ندارم ÷ا ب1ای ÷در و ÷سر دویدم و خندیدم ...نگاهشان ی کنم ÷در و ÷سر را می گویم..دنیایم هستند و من بدون انها هیچم..بارالهی سلامت بدارشان ...           ...
24 فروردين 1393

کارگاه مادر و کودک...

پاییز است و من و پسرک دوسال و هشت ماهه به کلاس می رویم.کارگاه خلاقیت مادر و کودک...خوب بود پسرک چیزهای خوبی یاد گرفت البته در کنار تمام شیطنت هایش و از کلاس فرار کردنش به بهانه تشنه ام هست و گرسنه ام هست پیش من می آمد و من در عین حال که حرص می خوردم خنده ام می گرفت به زیرکی پسرک و یاد مهربان همسرم  می افتادم که او هم عجیب تا همین چند سال پیش هم از این ترفندهای زیرکانه البته از نوع زیرکانه ترش بی بهره نبوده است!!! جشن روز کودک و کیکی که برای جشن پسرک پختم!!واما روز کودک پسرک از طرف کلاس به خانه بازی رفت و یک دل سیر بازی کرد و شیطنت و من انروز از شادی او دنیا دنیا شاد شدم...بارالهی همیشه همیشه شاد باشد و س...
24 فروردين 1393

دومین سفر شمال...

تابستان امسال راهی شمال شدیم برای بار دوم پسرک تجربه کرد امواج خروشان و البته آبی آسمانی که نه امواج آبی خاکستری دریا را ...رفتنمان بی نهایت شیرین بود با پدر و پسر و برادرزاده مهربان همسر (شایان) که پسرک عجیب عاشقش هست راهی شدیم و بی نهایت خوش گذشت و ذره ای نه من اذیت شدم و نه پسرک اذیت کرد...دو روز را بابلسر ماندیم و پسرک بازی کرد شیطنت کرد و من با خنده هایش خستگی هایم را پا به پایش روی ماسه های ساحل دویدن را به دست فراموشی می سپردم و درد زانوی سمت راستم را که این روزها گاهی امانم را می بردرا از یاد می بردم...بار الهی همیشه همیشه خنده را بر لبانش جاری ساز و سلامتی را مهممان لحظه لحظه هایش کن...آمین... پی نوشت 1...و باز هم مثل مساف...
13 بهمن 1392

خوابیدنت به تنهایی...

و اما  پسرک از اوایل تیر ماه 1392 شب ها به تنهایی در اتاقش خوابید و من هنوز که هنوز است دلم لک می زند برای با هم خوابیدنمان...در اغوش گرفتنش دلم لک می زند برای اینکه دستان کوچکش را در دستانم بگیرم و آنوقت است که  قداست دست هایش برایم به ارمغان می آورد امن ترین لحظات عالم را...و من با رویای دستان کوچک پسرک به خواب می روم....هنوز که هنوز است قبل از خواب بیش از ده بار به اتاقش می روم و یک دل سیر نگاهش می کنم و بعد به محض بیرون آمدن از اتاقش  باز دلم برایش تنگ می شود.!!!هرچند در طول روز شیطنت های بی امانش ..امانم را بریده است ولی من باز دلتنگش می شوم و به این می اندیشم که اگر پسرک تا دو سال و تقریبا پنج ماهگی در کنار م خوابید ...
13 بهمن 1392