ایلیاایلیا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

عزیز دل مامان بابا

اولین رستوران رفتن ایلیا

1392/2/30 2:38
نویسنده : مامان ایلیا
1,184 بازدید
اشتراک گذاری

ایلیای گلم 21 مرداد بود که مادر خونه ما بود و خاله هم که امتحان داخلی را عالی داده بود اومد پیشمون و با بابایی و من و تو عزیز دلمون افطار را رفتیم بیرون.اول قصد داشتیم بریم رستوران زاگرس ولی وقتی رسیدیم اونجا باد شدیذی می یومد این رستوران هم توی کوه بود منصرف شدیم و رفتیم رستوران ترکیه ای آتایار.خیلی خوش گذشت تو هم پسر ماهی بودی خیلی ماه.یه عالمه بغل مامانی پاساژ گردی کردیم و مو قع عکس گرفتن هم یه عالمه واسمون خندیدی.خیلی گلی کوچولوی مامان.

اینم عکسای ایلیای گل  توی خونه قبل از رفتن.قربون پسرم که مثل آدم بزرگا ژست گرفته!آقا را با این ساعتشون!(راستی مامانی این ساعتو ١٩ مرئائ که رفته بودم بیرون روپوش سفید برای سر کار بخرم واست خریدم.مگه مامان می تونه بره بیرون و واسه عزیز دلش چیزی نخره!ناگفته نمونه فروشنده وقتی گفتم ساعت برای بچه ٦ ماهه می خوام تعجب کرد و خندید!)

 اینم عکس عزیز مامانی توی رستوران.فدات بشم مامانی که چنگال می خوری!حالا پشت سرمون می گن عجب مامانی به بچه اش هیچی نمی ده بخوره!آخی!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

طيبه مامان پوريا
27 مرداد 90 9:19
ماشاله چه پسر نازي دارين خدا براتون نگهش داره ......پسر منم هر وقت مي ريم بيرون با قاشق و چنگال سرگرم ميشه .....اينم براي ايليا


ممنون عزیزم.من نتونستم سایت شما را باز کنم.اگه مقدوره آدرستونو واسم بذارید.پوریا جان را ببوسید.
روناک مامان سام
27 مرداد 90 17:13
عزیزم خوش گذشت حالا غذاش خوب بود بی دندون
كيارش
27 مرداد 90 18:44
عزيز دلم قربون چشاي خوشكلت دلم واسه كيارشم تنگ شد ايشالا فارغالتحصيليشو داماديشون اما در مورد پرستار پس از كلي تحقيق و كمك گرفتن از عمه خانم كيارش(روانشناسه)و مذاكره با پزشك گفتن كه تا حداقل 17 ماهگي تامل كنيد اگه مجله كودك هم بخريد تو اون هم نوشته ميگن پسرا ديرتر شخصيتشون شكل ميگيره ما هم مثل شما هستيم همسرم شاغل منم شاغل ببخشيد قصد فضولي نداشتم قربون لباي قشنگ برديا برم خوش باشيد
كيارش
27 مرداد 90 18:44
ببخشيد ايليا اشتباه كردم
مامان نفس طلایی
27 مرداد 90 22:55
وای خدا همیشه به گردش چه پسر گلی
سمیه: مامان مسیح
28 مرداد 90 5:45
نااااازی....چه تیپی هم زده جیگر خاله... لابد چنگالای رستوران خیلی خوشمزه بوده...؟ آره خاله جون ؟
rana
28 مرداد 90 15:56
فداش بشم.خیلی پسرتون نمکیه
خداحفظش کنه
[hr
لطف دارید عزیزم.ممنون که به ما سر زدید.
نيلووو
29 مرداد 90 1:51
واي عزيزم تو هم ديگه ميري رستوران ؟ نازي ... حالا چي خوردي خاله ؟ ايشالا هميشه به گشت و گذار و تفريح ... مامان ايليا جون نميدونم چرا پيام من براتون ثبت نشده بود ؟ اولا نوشته بودم كه خوشحالم كه در مورد اين ني ني گوليا تبادل نظر داريم و اطلاعاتمونو ردو بدل ميكنيم و نه تنها ناراحت نميشم از سوالاتتون بلكه باعث افتخارمه كه دوست نازنيني مثل شما دارم و باهاش صحبت ميكنم در ثاني نوشته بودم من 28 سالمه شما چطور؟ بعد هم يه فضولي ( شما كجا زندگي ميكنيد؟)
مهسا
29 مرداد 90 4:14
سلام، ایلیا جون ،خاله چقدر مامان و بقابای مهربونی داری که هر لحه ازت عکس میگیرن تا وقتی بزرگ شدی یادت بیاد و به لحظاتت بخندی. عکس هات خیلی ناز شدن عزیزم
مامان علي جون
30 مرداد 90 1:10
ماشاءا... چه تيپي هم زده . از طرف من ببوسش. بار اول كه با علي رستوران رفتيم روميزي رو كشيد و يه بشقاب شكست . از اون به بعد رستوران سنتي يا باغ رستوران مي ريم كه تخت داشته باشه.
نيلووو
30 مرداد 90 1:12
عزيزم درسته ما تهرانيم ، اتفاقا هفته پيش چند روزي اصفهان بوديم من زياد اصفهان ميام اخه منزل داييم اونجاست ، ايشالا هر جا كه هستيد در كنار ايليا جان و آقاي پدر خوش و خرم باشيد گلم تفاوت سني زيادي هم با هم نداريم ميتونيم دوستاي خوبي براي هم باشيم عزيزم من قطره فروكيدز ميدم به سام روزي هفت قطره
مامان آریان جون
7 شهریور 90 19:00
چه تیپی زدی خاله نگفتی همه غش و ضعف میکنن برات مامانی برا گل پسرت اسپند دود کن