ایلیاایلیا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

عزیز دل مامان بابا

و چه زیبا گفتی...بابا...

عزیزکم 15 مهر ماه (8 ماه و 5 روزت بود عزیزم)بود که خونه مادر بودیم و تو عزیز مامان در حال و بازی و جیغ زدن که یه باره گفتی بابا.پسرکم تمام وجودم لرزید.خدایا این پسر کوچولوی منه که می گه بابا .عزیزکم لحن کودکانه و قشنگت شادی را مهمون نگاهم کرد.همه خوشحال شدند و تو هم مردونگی کردی و چند بار دیگه گفتی بابا بابا بابا....مامان قربون بابا گفتنت و قربون تو و باباییت بشم عزیزم. ایلیای من 14 مهر هم بود که اولین عروسی هم با هم دیگه رفتیم.هر چند وقتی توی دل مامانی بودی 5 تا عروسی باهمدیگه رفتیم ولی اینبار پسر گلم توی بغلم بود.عزیزم مامان فدات بشه که اینقدر پسر گلی بودی و اصلا اذیت نکردی هر چند یه کوچولو غریبگی می کردی که خوب حق هم داشتی عز...
28 ارديبهشت 1392

روز کودک

تمام وجود من فریاد می زند تو را من لبریز از توام    لبریز از تو و لبریز از عشق با تو بودنم با تو عزیزکم      عشق بودن و نفس کشیدن است که هم خانه می شود با چشمان پر نیاز من به یمن گرمای نگاه پر تقدست  من به دور از تنهایی و غربت نشینی تاریخ این زمانه ام. ایلیای من         تا ابدیت مهربان من کودکانه   خالی از هر دورنگی و ریا    به دور از دنیای آدما   خالصانه       با قداست یک حس کودکانه       می گویم به توعزیز من  مادر به قربانت   روزت مبارک عزیزکم . ایلیای ما...
28 ارديبهشت 1392

نه ماهگیت مبارک ایلیای من

عزیز  من , تو   هستی من  و دنیای  من                    لبخند توست  مرهم  تمام  شکوه های  من نگاه بی مثال توست همدم لحظه های من                  من به قربان چشمان تو,عزیز بی همتای من من در  سکوتی بس   عجیب ,  هنگامه                     خوابیدنت محو تماشای توام,تو همه رویای من دستان من بی تاب گرفتن دستان توست     ...
28 ارديبهشت 1392

عیدت مبارک عزیز مامان

عزیز مامان امروز عید قربان.عیدت مبارک ایلیای گلم.عزیز دلم دیروز خیلی بی قراری می کردی و من واقعا ناراحت بودم از این که نمی دونستم تو کوچولوی مامان مشکلت چیه؟روز بدی بود نمی دونم شاید به خاطر دندون های قشنگت که البته هنوز خبری ازشون نیست باشه.ولی هر چی بود گذشت و امروز ماه بودی عزیزم.یه عالمه بازی کردیم مامانی کارهای خونه را انجام داد و تو پسر گلم با روروئکت سرگرم بودی و هر از چند گاهی می یو مدی و لباس مامانی را می کشیدی.ای شیطون من همه وجودم مال توئه عزیزم دیگه شما شیطون بلای مامان نمی خواد خودشیرینی کنی!عزیز خودمی مامان. ایلیای عزیزم مامان را ببخش اگه یه وقتایی  نمی فهمم که چی اذیتت می کنه.ولی اینو بدون که بدجوری توی وجو...
28 ارديبهشت 1392

فرش بازی ایلیا کوچولو

این روزا من و تو عزیز دلم یکم از وقتمونو با فرش بازیت می گذرونیم.وقتی سر حالی خنده های نازی میکنی که دل آدمو آب می کنه.همیشه لبات پر از خنده باشه عزیز مامان.وقتی تقریبا 2/5ماهت بود یه روز گذاشتمت تو فرش بازیت خیلی ترسیدی و گریه افتادی ولی حالا که کوچولوی من یکم بزرگتر شده دیگه نمی ترسه و یه عالمه با همدیگه با فرش بازیشو و عروسکاش بازی می کنیم.مامانی فدات بشه عزیز دلم.                                              &nbs...
28 ارديبهشت 1392

با تو حتی در آشپزخانه...

...واین هم داستان من است با پسرک. ---ایلیا کجایی؟ -نیستم. --داری چیکار می کنی. -برقی پیدا شد!(برقی=جارو) برم آخچال.اوشت بردارم. عدس پلو بپزم!!!  و بعد از آن همه فعالیت یک خواب نیم روزی عجیب می چسبد!!! ...
11 اسفند 1391

ایلیای خانه دار به روایت تصویر

...واین قصه خانه داری پسرک سر دراز دارد!!! ایلیا...پیس پیس منو بده.اینه تمیز کنم! پتقال ترشه...ممی خوام...رژیمم بخدا!!!   برقی بده!حالو ممیز کنم! شیر ایلیا بده.برم شیر بازی...عمو پورنگ بذار.... ...
11 اسفند 1391

ایلیا و عمو پورنگ

  علاقه انچنانی به دیدن برنامه های تلویزیون نداری...فقط و فقط عاشق عمو پورنگی.دیگر اجازه دیدن برنامه های مورد علاقه مان را نداریم نه من نه مهربان همسرم!!!پسرک همان وقت هوس دیدن عشقش را می کند و ما هم تسلیم خواسته های او!!!به مهربان همسر پیشنهاد خرید دو دستگاه تلویزیون دیگه را دادم تا حق هیچ کداممان ضایع نشود...(من هم با این راهکار دادن هایم !!!) امسال پاییز عمو پورنگ به مناسبت جشنواره فیلم کودک و نوجوان برنامه داشت.پسرک را برای دیدن عمو پورنگش به جشن بردیم.هر چند از هیا هوی جمعیت تعجب زده شدی و روز خوبی بود و خاطر هاش در ذهنم با قی ماند. ایلیا بیرون از محوطه جشن... ...
11 اسفند 1391