و چه زیبا گفتی...بابا...
عزیزکم 15 مهر ماه (8 ماه و 5 روزت بود عزیزم)بود که خونه مادر بودیم و تو عزیز مامان در حال و بازی و جیغ زدن که یه باره گفتی بابا.پسرکم تمام وجودم لرزید.خدایا این پسر کوچولوی منه که می گه بابا .عزیزکم لحن کودکانه و قشنگت شادی را مهمون نگاهم کرد.همه خوشحال شدند و تو هم مردونگی کردی و چند بار دیگه گفتی بابا بابا بابا....مامان قربون بابا گفتنت و قربون تو و باباییت بشم عزیزم.
ایلیای من 14 مهر هم بود که اولین عروسی هم با هم دیگه رفتیم.هر چند وقتی توی دل مامانی بودی 5 تا عروسی باهمدیگه رفتیم ولی اینبار پسر گلم توی بغلم بود.عزیزم مامان فدات بشه که اینقدر پسر گلی بودی و اصلا اذیت نکردی هر چند یه کوچولو غریبگی می کردی که خوب حق هم داشتی عزیزم ولی ماه بودی مامان ماه عزیز دلم.
خدای مهربان من تو را هزاران هزار بار سپاس.که مرا لایق مهر بانیت دانستی و فرشته شیرین و دوست داشتنیت را به آغوش من سپردی.ایلیام من مامان به فدای شیطنت های شیرینت و خنده های شادی بخشت بشم عزیزم.مامان به فدای بابا گفتنت بشم پسرک گلم.