ایلیاایلیا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

عزیز دل مامان بابا

دومین سفر شمال...

تابستان امسال راهی شمال شدیم برای بار دوم پسرک تجربه کرد امواج خروشان و البته آبی آسمانی که نه امواج آبی خاکستری دریا را ...رفتنمان بی نهایت شیرین بود با پدر و پسر و برادرزاده مهربان همسر (شایان) که پسرک عجیب عاشقش هست راهی شدیم و بی نهایت خوش گذشت و ذره ای نه من اذیت شدم و نه پسرک اذیت کرد...دو روز را بابلسر ماندیم و پسرک بازی کرد شیطنت کرد و من با خنده هایش خستگی هایم را پا به پایش روی ماسه های ساحل دویدن را به دست فراموشی می سپردم و درد زانوی سمت راستم را که این روزها گاهی امانم را می بردرا از یاد می بردم...بار الهی همیشه همیشه خنده را بر لبانش جاری ساز و سلامتی را مهممان لحظه لحظه هایش کن...آمین... پی نوشت 1...و باز هم مثل مساف...
13 بهمن 1392

خوابیدنت به تنهایی...

و اما  پسرک از اوایل تیر ماه 1392 شب ها به تنهایی در اتاقش خوابید و من هنوز که هنوز است دلم لک می زند برای با هم خوابیدنمان...در اغوش گرفتنش دلم لک می زند برای اینکه دستان کوچکش را در دستانم بگیرم و آنوقت است که  قداست دست هایش برایم به ارمغان می آورد امن ترین لحظات عالم را...و من با رویای دستان کوچک پسرک به خواب می روم....هنوز که هنوز است قبل از خواب بیش از ده بار به اتاقش می روم و یک دل سیر نگاهش می کنم و بعد به محض بیرون آمدن از اتاقش  باز دلم برایش تنگ می شود.!!!هرچند در طول روز شیطنت های بی امانش ..امانم را بریده است ولی من باز دلتنگش می شوم و به این می اندیشم که اگر پسرک تا دو سال و تقریبا پنج ماهگی در کنار م خوابید ...
13 بهمن 1392

و باز هم نمایشگاه...

تابستان امسال با پسرک راهی نمایشگاه کودک شدیم...مادر و پسر دست در دست هم(البته بماند که پسرک آنچنان هم تمایلی به راه رفتن نداشت و در راستای خوش تیپ کردن مادر  و به نفس نفس  انداختن اواز بغل من پایین نمی آمد )... خوب بود .. لحظاتی که پسرک مشغول بازی با بچه های دیگر بود و من نظاره گرش ...حسی عجیب مهمان وجودم شد و من همانطور که درگیر بودم با اشکهایی که از چشمهایم سرازیر نشوند باز هم شکر گفتم مهربان پروردگارم را...این منم دخترک زود رنجی که دلم پر ازغصه است و پر زدلتنگی دخترکی که در آرزوی داشتن پسرک با تمام غصه های دلش  چه شب هایی را با گریه به صبح رساند و حال آن بهترین اورا لایق فرشته اش دانسته و من اینجا حتی در همین ازدحام ...
2 آذر 1392

تجربه اولین استخر

ساعت 22:30 ...25 تیر 1392. پدر و پسر رفته اند تا تجربه کنند اولین استخر رفتن پسرک را...و من آمده ام تا ثبت کنم یکی دیگر از اولین های پسرک را. شب قبل کیفش را بسته بود و مدام برایم توضیح می داد که مایو _شامپو _دیگه چی بابا؟و آنوقت مهربان پدر تقلبی کوچک به او می رساند( وای که آن لحظه  مرا می برد به دوران دانشجویمان و یادم می افتاد به آن لحظات پر از دلهره های دخترانه ام آن لحظاتی که پسر 22 ساله ای تقلب به من می رساند و من می دانستم که دوستش دارم و دوستم دارد...یادش بخیر...)  و او ادامه می داد ممپایی _ حوله... و وای که چه ذوقی داشت کیفش را به دوش انداخته بود و ساعت 1:45 نیمه شب انگار نه انگار که وقت خوابی هم وجود دارد مرتب می ...
2 آذر 1392

,,,

تابستان امسال مراسم عروسی دعوت بودیم آن هم از نوع نیمه نزدیکش.دختر خاله مهربان همسر... عکس ها شب بعد از مراسم عروسی است که پسرک موقع شام حسابی سرگرم شد و بازی کرد..بماند که فردای آن شب پسرک بیمار شد آن هم از نوع شدیدش...مسمومیت شدید که سه روز غذا نخوردن و بی خوابی و دو بار تزریق آمپول ضد تهوع دیگر نایی برای پسرک و رمقی برای شیطنت که پیشکش حتی برای راه رفتن هم برای اونگذاشته بود پسرک دیگر ابدیده شده بود و می گفت بریم خاله فرناز ...آمپول اندانسترون  بزنیم...   ...
2 آذر 1392

واما از پوشک گرفتن..

بر خلاف تصورم از پوشک گرفتن پسرک آنقدر ها هم سخت نبود به نوعی اصلا سخت نبود...پسرک  خیلی زود یاد گرفت...البته بماند که روز های اول عشق به آب بازی شاید نصف ساعت شاید هم بیشتر و بعضا  اگر پسرک لطف می کردند و دلشان به حال کمرم می سوخت کمتر به آب بازی مشغول می شدند اما به جرات می توانم بگویم که هیچ جای خانه کثیف نشد و فقط دو بار شیطتنت های بی پایان پسرک حواسش را پرت کرد و در آستانه ورود به دستشویی آنچه نباید می شد رخ داد...به قول پسرک حواسم نبود....ببخشید... و من به قول مهربان همسر آن لحظه قورتش می دهم....و  به این فکر می کنم که خداوند بزرگم بی نهایت هوایمان را دارد...از شیر گرفتن پسرک از پوشک گرفتنش بر خلاف تصوراتم و استرس های ...
23 مهر 1392

عقیقه...

به نام خدا و به یاری خدا.خدایا این عقیقه از طرف ایلیای توست.گوشتش به جای گوشت او و خونش به خون او و استخوانش به استخوان او.خدایا قرارش ده نگهدار آل محمدعلیه و اله السلام. ای قوم از آنچه شما شریک خدا قرار می دهید بیزارم.من متوجه نمودم رویم را به جانب کسی که آسمان ها و زمین را آفرید با خلوص و از  سر تسلیم و من از شرک ورزان نیستم.به درستی که نمازم و عبادتم و زندگی ام و مرگم برای خداست...پروردگار جهانیان شریکی ندارد.به این حقیقت امر شدم و من از مسلمانانم..خدایا از تو و برای تو.به نام تو و به تو.و خدا بزرگتر است.خدایا درود فرست بر محمد و خاندان محمد و بپذیر از ایلیایت... بارالهی به نام علیت نام نهادمش به حق علیت در پناه لطف بی انتهای...
22 مهر 1392