ایلیای گل و مامانی روزه دار
عزیز دلم امسال مامانی چون به تو عزیز دلم شیر می دادم نتونستم روزه بگیرم.ولی خوب 19 و 21 را به هر نحوی بود روزه گرفتم.عزیز دل مامان خیلی ماهی.مثل اینکه می دونستی مامانی روزه است بیشتر روز را خواب بودی و منم کنارت می خوابیدم.باورت می شه تا ساعت 12ظهر می خوابیدی بیدار می شدی حریره بادام برات درست می کردم می خوردی یکم بازی می کردی دوباره 2 می خوابیدی تا 4 بیدار می شدی آبمیوه می خوردی باز یکم بازی می کردی دوباره 6 می خوابیدی تا نزدیکای اذان.قربون پسر گلم برم که اینقدر رعایت مامانی را می کنی.خیلی گلی عزیزم.
البته پسرم گلم می دونست ای شبا شبای احیاست تا ساعت 4 صبح نمی خوابید!ولی مامانی هیچ اشکالی نداره وقتی اینقدر گلی و رعایت مامانی را میکنی خوب منم صد البته وظیفمه که تا هر ساعتی که شما گل پسر مامان دوست داری بیدار باشی بیدار باشمو باهات بازی کنم.قربون این خنده های ساعت 3 شبت برم که بابایی را هم به خنده می انداخت.راستی وقتی نمی خوابیدی لباس تنت پوشیدم و یه عالمه عکس ازت گرفتم (که توی پست بعدی می ذارم )فکر کن ساعت 3:30 شب.عجب مامانی داری تو وای وای وای!!!
مرسی پسر بامعرفتم.این دو روز نشون دادی که مثل بابایی بامعرفتی.آقاست پسر گلم.خوب آخه پسر بابایی دیگه!مرسی کوچولوی دوست داشتنی مامان.