ایلیاایلیا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

عزیز دل مامان بابا

کوچولوی صبور من

1390/4/23 11:31
نویسنده : مامان ایلیا
522 بازدید
اشتراک گذاری

                               ١٠/٣/١٣٩٠ واکسن ٤ ماهگی کوچولوی نازم

 ایلیای نازم امروز 10 خرداد واکسن 4 ماهگیتو زدیم.7:30 صبح بیدار شدی قطره استامینوفنتو بهت دادم

بعدم شیرتو خوردی و دوباره لا لا کردی.مامانی سریع آماده شد.بابایی هم اومده بود پیشت خوابیده بود

هی قربون صدقه تو می رفت.آخه عزیز دلم خیلی نازی.وقتی می خوابی مثل فرشته ها معصوم و

نازی.این لحظه ها بهت زل میزنمو یاد معصومیت نگاه خاله مهرنوش می افتم.خوب می دونم که اون لحظه

  لحظه از تو آسمون نگاهمون می کنه وخوشحاله که منو با اومدن تو آروم تر از قبل می بینه.

 8:30 لباستو پوشیدمو از زیر قران ردت کردم و با بابایی راهی مرکز بهداشت شدیم.خانمی که اونجا بود

کلی قربون صدقت رفت.بعدش وزنت کرد که 5 کیلو بودی.با نگرانی پرسیدم خیلی کمه؟گفت نه.امروز

اولین باری بود که مامانی  موقع آمپول زدن با لای سرت بود.کوچولوی نازم یه جیغ کوچولو زدی و تا مامانی
بغلت کرد آروم شدی.قربون کو چولوی نازم برم که اینقدر صبوری .نمیدونی عزیزم چه حس قشنگیه وقتی

بغلت می کنمو تو آروم آروم میشی یه آرامش وصف نشدنی.بابایی همیشه ازم می پرسه چه حسی

داری ایلیا اینقدر پیشت احساس آرامش می کنه و من واقعا نمی تونم حسی که تو آون لحظه ها دارم را

توصیف کنم یا با چیزی تو این دنیا عوض کنم.فقط می تونم بگم خدایا هزاران بار شکر که مرا لایق این حس
قشنگ دونستی.


بابایی ما را گذاشت خونه بعدش رفت سر کار.مادرجون هم قرار شد بیاد پیشمون.مادر واسه من و تو

خیلی زحمت کشیده .بی نهایت دوست داریم  و ممنون بابت تموم محبتهای بی دریغت و شرمنده با بت

تموم زحمتهای تمام نشدنی ما.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مهنوش
30 خرداد 90 0:11
خانم دکتر خیلیــــــ ی کارت درسته ....جانم به حست