ایلیاایلیا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

عزیز دل مامان بابا

تولد دسته جمعی کوچولوهای های بهمن 89

  ١٢ اسفند 1390 تولد دسته جمعی کوچولوهای بهمن 89 (در هپی هاوس اقدسیه تهران) بود.روز خوبی بود.عزیز دل مامان ماه بودی و حسابی نی نای نای کردی و واقعا بهمون خوش گذشت.واقعا خوشحال شدم که دوستای مهربونی که نی نی سایت باهاشون اشنا شده بودم را از نزدیک می دیدم .  اینم کیک تولد.البته قرار بود عکس همه کوچولوها روی کیک باشه که عکس ها به موقع نرسیده بود و نتیجه اش این کیک شد.   ایلیا جان و سام عزیز در حال بازی کردن. ایلیا جان و سرسره بازی.   ....و این هم گزارش تصویری از پیتزا خوردن پسر کوچولوی مامان...!!!   عکس های دسته جمعی که متاسفانه مامانی و پسر گ...
18 بهمن 1391

نمایشگاه ...

  منتظر بابایی بودیم که از سر کار برگرده و با همدیگه بریم نمایشگاه اسباب بازی و بازیهای فکری کودکان.شما هم که حسابی از خجالت عروسکت در اومدی و یه حال اساسی از سر و صورت و البته چشمای عروسکت گرفتی.... و البته بعدش به این نتیجه رسیدی که با همدیگه دوست باشید خیلی بهتره.... اینم ایلیای گلم و نمایشگاه...روز خیلی خوبی بود بی نهایت خوش گذشت. عزیز دل  مامان اینقدر داخل این غرفه شیطتنت کردی و نظم صندلی ها را بهم ریختی و سر یه تاس با یک دختر کوچولوی ٤ ساله دعوا کردی که مسئول غرفه به داد اون تاس بینوا رسید و بهمون یاد اوری کرد که این غرفه مخصوص بچه های سه سال به بالا هست نه پسر کوچولوی ...
17 بهمن 1391

راه رفتن ایلیای من

٢٠ اسفند ١٣٨٩ بود که عزیز دل مامان مسلط اولین قد م های زندگیشو برداشت.البته اینو بگم مامانی که قبل از اون هم راه می رفتی ولی در حد چند قدم.ولی دقیقا بیستم اشفند ماه بود که کا ملا مسلط پا های کوچولوتو روی زمین می ذاشتی وبه همه جای خونه را به حالت دو سرک می کشیدی. مامان به قربان اون دو تا پاهای کوچولوت بره.همیشه همیشه استوار و محکم باشی و محکم ترین قد م ها را برای رسیدن به بهترین ها برداری. بعد از این همه راه رفتن یه خواب شیرین هم عالمی داره.مگه نه مامانی؟ ...
25 آذر 1391

دومین نوروزت مبارک ایلیای من

      می رسد بهار ...و من بهاری تر از همیشه خیره به دستان کوچک پسرک مرور می کنم آمدنش را...مرور می کنم لحظه لحظه های بودنش را...و آنوقت پر می شوم از یک حس عجیب..یک حس مادرانه همراه با شادی و اشک...         مهربان خدای آسمان چگونه شکر گویم این محبت بزرگت را...؟  می رسد بهار... و پسرک دو ماهه بهار قبل هم اکنون استوار بر دو پای کوچکش از من هم سبقت می گیرد و فریادهای پر زشادی اش فضای کوچک خانه را برایم پر می کند از یک شور و شوق وصف نشدنی... می رسد بهار...و بی شک این بهار شیرین ترین بهار زندگیم است به یمن شیرین زبانی های پسرک.ومن عجیب حس می کنم حضور خوشبختی را...
25 آذر 1391

یک مقایسه...

ایلیای دو ماهه من در اولین سیزده بدر.   ایلیای یک سال و دو ماهه من در دومین سیزده به در... مامان به قربان چشمان نازت.آرامش لحظه لحظه های من بی اندازه تا نهایت تا همیشه دوستت دارم عزیزکم.... ...
25 آذر 1391

عکس های تولد ایلیای من

٢١ بهمن ماه بود که تولد پسر کوچولوی مامان با تم آدم برفی را جشن گرفتیم.ببخش که دقیقا روز تولدت (١٠ بهمن)نتونستیم جشن بگیریم.اون روز واکسن ١ سالگی را زده بودی و مامان تصمیم گرفت هفته اینده جشن تولدتو برگزار کنه. جشن تولدت به خوبی برگزار شد.مثل همیشه مادر و خاله بی نهایت کمکمون کردند.ممنون مادر جان.مرسی خاله.امیدوارم روزی بتونم ذره ای از محبتتونو جبران کنم.عمه فلور و شایان شیرین گلناز عمو و زن عمو خیلی زحمت کشیدند.ممنون از همگی. ...واما باید بگم که ایلیای من واقعا ماه بودی.یه عالمه نی نای نای کردی و خوش اخلاق و گل بودی البته مثل همیشه عزیز دلم.موقع پخش کلیپی که از عکس های نوزادی تا یک سالگیت بود همینطور که سوار روروئکت بودی شروع ک...
25 آذر 1391