ایلیاایلیا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

عزیز دل مامان بابا

اولین روز سر کار رفتن مامان

1392/2/30 2:39
نویسنده : مامان ایلیا
1,073 بازدید
اشتراک گذاری

ایلیای من بالاخره مامانی بعد از تقریبا یک سال (از اوایل بارداری تا الان)کارشو مجددا شروع کرد.شنبه 22 مرداد اولین روزی بود که تو عزیز دلمو خونه پیش پرستارت گذاشتمو و رفتم سر کار.البته طبق معمول که زحمتای ما روی دوش مادر روز اول شروع را مادر اومد پیش ما و پیش توو پرستارت موند و من خیالم راحت تر بود.شب قبلش تا دیر وقت (ساعت 3)بیدار بودی و بازی می کردی.بابایی بهت می گفت بخواب فردا مامان دندون اشتباه می کشه ها!اون شب وقتی خوابیدی یه عالمه نگات کردم .خوب می دونستم توی همون چند ساعت دلم واست تنگ می شه.فدات بشم مامانی که تموم وجودمو مال خودت کردی.خیلی عزیزی.صبح وقتی می خواستم برم بیدار شدی شیر مامانی را خوردی بعد مامان رفت سر کار.پسر ماهی بودی عزیز دلم با اینکه تقریبا مامانی دیر اومد خونه تو پسر گلم فرنی و شیر خورده بودی و خوابیده بودی .فدات بشم مامانی نمی دونی چقدر دلم واست تنگ شده بود.وقتی برگشتم آروم مثل فرشته ها خواب خواب بودی.اومدم بالای سرت نمی دونم فهمیدی من بودم آخه چند دقیقه بعد بیدار شدی و خیلی ناز نگام می کردی.فدات بشم مامانی بغلت کردم .اینقدر بامزه از سر و کله مامانی بالا می رفتی وقتی این کار را می کنی یعنی شیر می خوای.به روی چشم مامانی.قربون تو پسر گلم بشم.

روز بعد مادر پیشمون نبود و فقط تو بودی و پرستارت.نمی دونی چقدر پرستارت تعریفتو کرد می گفت بیدار شدی بازی کردی سرلاک خوردی بعدم شیر و بعد لالا.فدات بشم مامانی که شیطنتات فقط واسه مامانی.قربون پسر م بشم که آبرو داری می کنه و موقعیتو درک می کنه و می دونه کی باید شیطنت کنه.سر کار همه حواسم پیش تو بود مرتب ساعت نگاه می کردم و با خودم مجسم می کردم حالا داری چیکار می کنی.مامانی را ببخش که یه چند ساعتی تنهات می ذارم ولی قول می دم وقتی می یام پیشت جبران اون ساعتهایی که پیشت نبودم را بکتم.قول می دم عزیز دل مامان.

اینم عکس پسر گلم وقتی مامان از سر کار برگشت.همه زندگی منی مامانی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان نفس طلایی
27 مرداد 90 2:16
چه مادر و پسر گلی
bahar
9 دی 90 22:34
خیلی ماجراهای زیبایی داری من همینجوری رهگذری وبلاگتونو پیدا کردم خدا خواست پیدا کنم قسمت بود عالی بود باور کنین اولین باری بود که یه وبلاگو تا آخرش خوندم خیلی واسم جالب بود داشتم میخوندم بغض گلومو گرفت خدارو به خاطر لطف بزرگش شکر کنین.خیلی پسر خوشکلی داری.عکس خودتونو همسرتونو هم بذارین ببینیم