مهربون ترین بابای دنیا
ایلیای من امروزصبح بابابایی رفتیم واکسن یک سالگیتو زدیم.امید وارم مشکلی پیش نیاد و تا روزی که قصد داریم جشن تولدتو بگیریم خوب خوب بشی.امروز حال و هوای عجیبی داشتم.ساعت 10 صبح تو عزیز مامان خواب بودی و من پیشت نشسته بودم و صورت اروم و معصومتو نگاه می کردم و به این فکر می کردم که سال گذشته این موقع اتاق عمل بودم .امروز هر لحظه ای می گذشت وقایع سال گذشته پیش چشمام نقش می بست.دیدن صورت کوچولوت توی بیمارستان برای اولین بار.وای خدای من چه حس قشنگی بود.دستای کوچولو و نحیفتو در حالی که چشمام به خاطر بیهوشی سنگین بودند را لمس کردند یه حس عجیبی به داد که تا اون لحظه عمرم تا حالا تجربه اش نکرده بودم.چقدر زود یک سال گذشت و من چقدر خوشبختم به خاطر داشتن تو و بابایی مهربونت.پروردگارا هزاران هزار بار سپاس.
ظهر مادرجان اومد پیشمون.تو که حسابی ذوق زده شده بودی و حسابی شیطنت می کردی.مادر جان ممنون که هر موقع زحمت داریم می یای پیشمون .مرسی فرشته مهربونمون.دوست داریم.
ظهر وقتی بابایی از سر کار برگشت بهش تولدشو تبریک گفتیم.ولی بابایی واقعا سوپرایزم کرد.یه کادو خوشگل بهم دادو گفت این کادوی روزی که مادر شدی.سالگرد مادر شدنت مبارک.نمی دونی اون لحظه چقدر خوشحال شدم.تولد بابایی بود و من باید بهش کادو می دادم ولی بابایی مهربون مثل همیشه سوپرایزم کرد.بهش گفتم من باید بهت کادو بدم گفت تو سال گذشته بهترین کادو را به من دادی.(منظور تو بودی ایلیای گلم).
عزیز دلم دوست دارم همونطور که تولدت بابابایی توی یک روزه.معرفتت ,مهربونیت همه همه شبیه بابایی بشهبابایی با معرفت ترین و مهربون ترین مرد روی زمینه .دوست دارم نگاهت مثل نگاه بابایی مالامال از یه عشق پاک باشه و تموم وجودت مثل بابایی لبریز از مهربونی و عشق و معرفت و مردونگی باشه.
دوستون دارم ...بی نهایت...تاهمیشه...
اینم چندتا عکس از ایلیای مامان که خونه مادرجان گرفتم.