یک خبر غیر منتظره
عزیز دلم ۵بهمن بود که مامانی بعد از اون زمین خوردن رفت دکتر.دکتر بعد از معاینه تاریخ زایمان را ۱۰ بهمن تعیین کرد.با اینکه قبلا ۱۶ بهمن بود.آخه مامانی بابایی خیلی دلشون می خواست که تو ۱۰بهمن بیای پیشمون و مامانی یک بار اینو به خانوم دکتر گفته بود.آخه میدونی عزیز دلم ۱۰بهمن روز تولد بابایی.با اینکه این خبر واسه همه غیر منتظره بود ولی همه خیلی خوشحال شدن .پسر گلم حس قشنگی که تاریخ تولد تو و بابایی همزمان.آرزوی قلبیم اینه که همه چیزت شبیه بابایی باشه.ظاهر اخلاق معرفتت مهربونیت همه همه مثل بابایی باشه.آخه بابایی بهترین مرد روی زمین.دوست داریم بابایی....قربونت بشم باورم نمی شه چند روز دیگه میبینمت اونم درست روز تولد بابایی.۷ بهمن بود که مامانی بابایی با پسر گلمون رفتیم آتلیه برای گرفتن عکس بارداری.خیلی بامزه بود و خوش گذشت ولی فکر کنم تو عزیز دلم خسته شدی آخه مامانی خیلی لباس عوض کردو کفشای پاشنه بلند پوشید.مامانی را ببخش عزیز دلم.میدونی خانوم عکاس خیلی تعجب کرد که من و تو توی ماه ۹ چقدر پر انرژی و خستگی ناپذیریم.خدایا شکرت.مهربونیت بی نهایت.به خاطر همه چیز شکرت.خداجون هزاران هزار بار شکرت.الان که دارم واست مینویسم ۲ روز دیگه تا اومدنت مونده.عزیزم آرامشم بی صبرانه منتظرتیم.راستی امشب بابایی و خاله فرناز واست آهنگای شاد می ذاشتن و تو حسابی ورجه وورجه می کردی اونا هم هی قربون صدقت می رفتن و بوست می کردن .مامانی فدای هر تکونت بشه دلم برای این تکون خوردنات تنگ میشه.بیا با هم دیگه از خدای مهربون بخوایم که مواظبت باشه وتو را سالم سر حال ان شاا...توی بغلم بذاره..آمین....