اولین مسافرت(استانبول)
همیشه یه ترس بزرگ از مسافرت رفتن با ایلیا اونم مسیر های طولانی توی وجودم بود که بالاخره طلسش23 مرداد 91 شکست و همراه عمه راهی استانبول شدیم.بی نهایت خوش گذشت.و اینکه تو پسر کوچولوی مامانی حتی ذره ای هم مامان را اذیت نکردی.زمان خوابت دقیقا هماهنگ با ما بود.و موقع خرید یا گردش هم واقعا ماه بودی.خیلی خیلی خوش گذشت.
صبح ها خیلی بامزه می یومدی سه تا انگشتتو به مامان نشون می دادی و می گفتی مامانی اداده(اجازه) عمو مسود نون...یعنی مامانی اجازه با عمو مسعود برم نون بگیرم...وقتی بهت می گفتم اره برو.می گفتی مامانی ممپایی بپوش.البته منظروت از دمپایی کفش بود.روزای خوبی بود.واقعا خوش گذشت.
اینم ایلیای من قبل از پرواز.شب قبلش خونه عمه خوب نخوابیدی در عوض قبل از پرواز و داخل هواپیما را آروم خوابیده بودی.هر چند موقع برگشت یک ثانیه هم چشماتو نبستی و تمام مسیر را بیدار بودی...
عاشق این کبوتر ها یا به قول خودب توتوها شده بودی و واسشون دونه می ریختی و اونا دور تو حلقه می زدند (البته به هوای دونه هایی که واسشون ریخته بودی) و شادی کودکانه تو را کامل تر می کردند.
اینم عکس های کشتی که به سمت جزیره پرنس می رفت...
قربون بای بای کردن و شیطنت هات عزیز دل مامان...
....ایلیا در حال تماشای اب و طبیعت!!!
عاشق این ترن اسباب بازی شده بودی.باورت می شه مامان 6 دور سوار شدی و بازم راضی به پیاده شدن نبودی....
پروردگارا شاکرم تورا یک بار نه که هزاران هزار بار.شاکرم که مرا لایق مادری کردن برای این فرشته کوچک و دوست داشتنی دانستی.هزاران هزار بار سپاس.
پروردگارا سلامت بدارش و همیشه همیشه شادی را مهمان لحظه لحظه هاش کن.آمین...