آتلیه عکاسی
عزیز دلم دیروز 22 خرداد نوبت آتلیه داشتیم.منو تو بابایی و خاله.یه عالمه لباس واست بردم.ولی تو کوچولوی نازم از اونجایی که این هفته زیاد سر حال نبودی زود خسته شدی فقط سه چهار دست لباستو تونستم عکس بگیریم.بین خودمون باشه تو هیچ عکسی هم حتی یه لبخندم نزدی.من و بابا و خاله هم هر چی دلقک بازی در آوردیم فایدهای نداشت.عکاس می گفت واسه سن تو آتلیه زود آخه تو عزیز دلم هنوز نمی تونی بشینی.قربونت برم که خسته شدی.وسط عکس گرفتن خوابت برد.مامانی فدات بشه.
خیلی ماهی مامان.از آتلیه که اومدیم حسابی همگی خسته بودیم.تو کوچولوی مامان شیرتو خوردی و اروم خوابیدی .منم با خیال راحت پیشت خوابیدم.مرسی مامان که هوای مامانی را داری و نمی ذاری مامان اذیت بشه.قربونت برم عزیز دلم.
اینم عکس تو وقتی تو آتلیه خوابت برد.فدای خستگی هات بشم مامانی.
اینم چند تا عکس با همون لباست که تو خونه ازت گرفتم.مامان فدای نگاه کردنات بشه.