ایلیاایلیا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

عزیز دل مامان بابا

شیرین کاری های بابایی

1390/3/23 1:08
نویسنده : مامان ایلیا
477 بازدید
اشتراک گذاری

می دونی عزیز دلم همیشه آرزو داشتم تو شبیه بابایی باشی.حتی خوابم دیده بودم که شبیه بابای مهربونت بودی.خدای مهربون آرزوی منو براورده کرد و تو کاملا شبیه بابایی شدی.دوستون دارم.خدای مهربونیتو شکر.

و امابابایی...چند وقت پیش تو را پیش بابایی گذاشتمو رفتم سراغ کارای خونه.بعد از چند دقیقه صدای گریه تو بودو صدای سوت زدن بابایی!اومدم دیدم بله تو داری گریه می کنی بابایی هم کنارت دراز کشیده سوت میزنه.به بابایی گفتم آخه ایلیا که اینجوری آروم نمی شه باید بغلش کنی....بابایی هم که کم نمی یاره گفت می دونم سوت میزدم تو صدای گریه ایلیا را نشنوی به کارات برسی!!!(دوست دارم بابایی مهربون.تو بهترین مرد روی زمینی.)

مایع لباسشویی تو تموم شده بود. بابایی تموم مغازه ها را دنبال مایع گشت ولی نبود که نبود.مثل اینکه دیگه وارد نمی شد.بعد از کلی این درو اون در زدن یه مغازه از قبل داشت وبابایی  یه کارتونشو واست خرید.بوی فوق العاده خوبی داره.چند روز بود که از از حجم مایع لباسشویت کم میشد و من متعجب .تا دیشب بابایی رفت حمام تو هم داشتی شیر میخردی که یه بوی خوبی توی خونه پیچید حدس بزن چی بود!بله بابایی بودن که این چند روز از مایع لباسشویی تو استفاده می کرده .به بابایی گفتم پس تو به مایع لباسشویی ایلیا دستبرد می زدی ولی عزیز دلم این مایع ماشین لباسشویی نه واسه لباس شستن با دست.اینم جواب بابایی :خوب می خواستم لباسای منم خوشبو بشن  ولی دیدم کف نمی کرد یه عالمشو واسه یه لباس باید می ریختم.....اینم حکایت مایع لباسشویی نا یاب تو ودستبرد بابایی به اون..

بابایی با تموم وجودم دوست دارم .

...واما وقتی بابایی نصاب میشود!نزدیک عید بود من و تو خونه مادر بودیم.به بابایی گفتم بهترین عیدی که می تونی به من بدی اینه کهوقتی می یام  لباسشویی ایلیا نصب شده باشه.بهش گفتم زنگ بزن نصابش بیاد.گفت باشه تو خیالت راحت.!بابایی شدیدا احساس آچار فرانسه بودن کرده بودو از طرف دیگه  حس خودکفایی شدیدی وجود مهربون بابایی را پر کرده بود و تصمیم می گیره خودش ماشین لباسشویی را وصل کنه.!خلاصه لباسشویی را بابایی به همراه مهندس بهزاد وصل کردن و واقعا دستشون درد نکنه.بابایی معتقد بود لوله فاضلابش و کوتاه ساختن و خودش یه لوله بهش اضافه کرده بود.شلنگ ورودی آب را هم اونقدر قشنگ وصل کردن که هر یک هفته یکبار شل می شه واگه حواست نباشه  آب تموم راهرو را پر می کنه.آخرین بار که شلنگ شل شده بود به بابایی گفتم بهت گفتم به نصابش بگو بیاد .بابایی هم که کم نمی یاره گفت نه همه چیز درست فقط من پیش تو کم شانسی می یارم.گفتم نه بابا!حالا چرا بالا سرش ایستادی ؟بابایی می گه آخه من مرد زن و زندگیم اینجا می ایستم تا کار ماشین تموم بشه.منم متعجب رفتم تو آشپزخونه  و ٢ دقیقه بعد مرد زن وزندگی را دیدم که پای تلویزیون دراز کشیده و کانال عوض میکنه!

ایلیا جون عالمی داریم با این بابایی.بی نظیره.با تموم وجودم دوسش دارم.همیشه از خدای مهربونی که تو و بابایی نازتو بهم داده ممنونم.از خدا می خوام که همونطور که صورتت شبیه بابایی شد اخلاقت شخصیتت مهربونیت معرفتت روراستیت همه همه شبیه بابایی بشه.بابایی یه اسطورس واسه من.با تموم وجود دوستون دارم.تا بی نهایت....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان مسیح
24 خرداد 90 7:43
ممنونم عزیزم...چشات قشنگ حونده ایلیای نازتونو با اون خوابیدن نازش...ببوسین ممنون که سر زدی...