می گویند بلندترین شب سال است...یلدا را می گویم.امسال هم گذشت شاید بلند تر از شبهای قبل شاید هم نه...ولی خوب می دانم شب بعد از یلدا برای من بلندترین شب ها بود.از آن شب هایی که هرچه چشم به آسمان می دوزی یک خیر مقدم خشک و خالی هم به خورشید نمی گویدانگار همین امشب باید تسویه حساب کنند تمام دلخوری هایشان را...!!! یلدا گذشت و شب بعد از یلدا ایلیا من سخت بیمار شد.نگاه معصومانه اش پر از درد بود و بدتر از آن وقتی نیمه شب حالش بهم خوردو من با دنیا دنیا ترسی که بدجور هم پیمان اشک شده بود بغلش کردم و آرام گفتم ....اشکالی نداره مامانی..اینجا بشین تا تشک تمیز بیارم.. با چشمان بیمار و پر از خوابش گفت...مامانی ببخشید کثیف شد... این جمله که حتی...