...ومن امروز سراسر ذوقم...
...و من امروز سراسر ذوقم پر از شوق و شادی... پسرک ناهارش را که خورد بعد از تمام شیطنت ها و البته بهانه هایش نگاهم می کند و می گوید مامان مرسی...و من همانطور که قاشق را بلا تکلیف در میانه راه نگه داشته ام نگاهش می کنم چشمانم برق می زند و انگار توی دلم قند آب می شود قاشق را از بلاتکلیفی در می آورم و رهایش می کنم داخل بشقاب و بلند می شوم و غرق بوسه اش میکنم...و مرتب می گویم چی گفتی مامان ؟و پسرک که انگار برق شادی را خوب در چشم هایم دیده است به تکرار جوابم را می دهم و منبه تکرار می بوسمش... من خوشبختم ...به خاطر همین کلام کودکانه کوتاه که پر بود از عشق و سادگی و خالی بود از دروغ های دنیای ما بزرگترها....من خوشبختم ایلیای من...من تا با تو هست...
نویسنده :
مامان ایلیا
1:39