ده ماهگیت مبارک ایلیای من
این روزهاخانه پر می شود از صدای خنده های او ومن عجیب احساس می کنم طعم خوشبختی را.باور نکردنی است انگار همین دیروز بود پسرک کوچک من در دستگاه زیر نور دوست نداشتنی مهتابی ها آرام خوابیده بود و اشک های بی امان من بدرقه گر تلخی آن لحظه ها بود.هر آنچه بود گذشت و اینک این ایلیای من است که جای جای خانه را سرک می کشدو با صدای شیرین کودکانه اش لحظه هایم را پر می کند از عشق از شور و شوق بودن ,بودن وعشق را مزه مزه کردن.عطر نفس هایش چهاردیواری خانه را تقدسی بخشیده است ستودنی.این روز ها با توام ایلیای من و لحظه هایم بارور عشقی است وصف ناشدنی شوری است بی انتها و بودنی است به دور از تمام غصه ها.
قصه روزهای من و پسرک قدم گذاشت به دهمین ماه و من هر لحظه شاکرم مهربانی و عظمت آن بهترین را .پروردگارا تو را سپاس.هزاران بار سپاس.
دیوانه وار تو را عاشقم عزیزکم.ده ماهگیت مبارک ایلیای من.
چقدر اینی که این جاست شکل منه!چه چیزایی آدم می بینه!
مامانی مجددا دارم خسته می شم.گفته باشم.
مرسی مامانی تبریک گفتید دیگه.چقدر از من عکس می گیرید.دیگه دارم عصبانی می شم!این کروات را هم که هر چی می کشم از دستش راحت نمی شم!خوبه اساسی از خجالتش در بیام!