تب کردن ایلیای من
عزیز مامان چهارشنبه 2 شهریور بود که از شب قبل احساس کردم تب داری.بعد از ظهر تبت بیشتر شد.قرار شد شب با بابایی بریم پیش دکترت.بمیرم مامان نبینم اون خنده قشنگت از لبات دور بشه عزیزکم بخند و با مامان بازی کن قول می دم هر چقدر هم که خسته باشم بازم باهات بازی کنم عزیز دلم.دکترت گفت احتمال زیاد ویروسیه.بروفن تجویز کرد آخه استامینو فن را نمی تونستی بخوری و قرار شد اگر تبت کنترل نشد فردا آزمایش خون و عکس از ریه بگیریم.که خدا مهربون مثل همیشه هوای ما را داشت و تبت کنترل شد.دو سه روز بعد تمام صورت ماهت و پاهات پر دونه های قرمز شد و دیگه مطمئن شدیم که بیماری ویروسیه.(رزوئلا سندرم)بمیرم عروسکم.مثل همیشه صبور و بدون گریه دوره بیماریتو گذروندی و فقط یه کوچولو بی قرار بودی بخصوص شب درست نمی تونستی بخوابی و با این که چشمات بسته بود بی قراری می کردی.غذا هم اصلا اصلا نمی تونستی بخوری فقط شیر مامانی را می خوردی.بمیرم مامان که اینقدر اذیت شدی.
قربون اون چشمای نازت و مریضت برم که اینقدر معصومانه مامان را نگاه می کنی..نبینم اینجوری مریض بشی ایلیای مامان.بود و نبود مامان,ایلیای من همیشه به بازی و خنده عزیز دلم.مامان به قربان اون نگاه قشنگت بی نهایت دوست دارم عزیزکم.
پروردگارا و باز به مانند همیشه تو را سپاس و مهربانیت را شکر.و باز آمده ام تا بخواهم از تو شادی و سلامتی فرشته کوچکت را.پروردگارا خنده کودکانه اش را همیشه همیشه بر لبانش جاری ساز و نگاهش را مملو از شادیها کن که یک لبخند کوچکش بزرگترین هدیه هاست برای وجود حقیر من.بخشندگیت را سپاس.