ایلیاایلیا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه سن داره

عزیز دل مامان بابا

چیزی مثل معجزه

1392/2/30 2:40
نویسنده : مامان ایلیا
1,207 بازدید
اشتراک گذاری

یکشنبه 16 مرداد بود.باورت می شه مامانی الان که می خوام اتفاق اون روز را بنویسم ترس تموم وجودمو می گیره و توی دلم یهو خالی می شه.اون روز ظهر بابایی از سر کار که برگشت یکم باهات بازی کرد و چون روزه بود توی حال خوابش برد.من و تو هم اومدیم توی اتاق مامان و بابا و روی تخت ما خوابیدیم.ساعت 4:15 بود که بیدار شدم و رفتم آشپزخونه تا هم گوشت سوپ توراو هم گوشت افطار بابایی را بذارم روی گاز.یه باره صدای افتادن فلاکس آب جوش و گریه تو رااز توی اتاق شنیدم.نمی دونی مامانی چه جیغی کشیدمو خودمو رسوندم توی اتاق بدنبال منم بابایی دوید به سمت اتاق.بلندت کردم.تموم لباسات داغ داغ بود بابایی از دست من گرفتد و سریع رفت توی حمام و تو کوچولوی مامان را گرفت زیر آب سرد.همونجا لباساتو در آوردمو و اومدیم توی حال. من فقط گریه می کردم بابایی بردت توی اتاق وبه من می گفت خودتو کنترل کن چیزی نیست ایلیا از گریه تو بیشتر می ترسه ولی مامانی دست خودم نبود صحنه بدی بود.غلت خورده بودی و از روی تخت افتاده بودی پایین اونم روی سرامیک کف اتاقو خورده بودی به فلاکس آب جوش و آبای فلاکس ریخته بود روی سرامیک و تو.فدات بشم مامانی.مامان را ببخش به خدا همیشه واست حفاظ می ذاشتم ولی اون روز گفتم 1 دقیقه می رم و بر می گردم.منو ببخشمامانی.

فدات بشم مامانی که اینقدر صبوری به دقیقه نکشید آروم شدی و با بابایی اومدید پیش من نگات کردم یه خنده قشنگ واسم کردی و می خواستی بیای بغلم.مامان قربونت بشه.درد و بلات تو سر مامانی بخوره پسر مهربونم مرسی که منو بخشیدی و بهم خندیدی.آروم بغلت کردم وهمینطور  بدنتو نگاه می کردم یه کم پای چپت و کمرت قرمز بود.به بابایی گفتم زنگ بزن دکتر ایلیا بریم دکتر.بابایی می گفت باشه تو آروم باش آخه ایلیا که چیزیش نیست .تو عزیز دل مامان برای اینکه خیال منو راحت کنیبا بازیگوشی شیر می خوردی و می خندیدی و مرتب دست و پا می زدی.قربونت بشم مامانی.یه نیم ساعتی گذشت و قرمزی بدنت خیلی خیلی بهتر شد.به بابایی که اصرار داشت نره مطب و بمونه پیش ما گفتم تو برو ایلیا بهتره ولی بریم دکتر.بابایی می گفت آخه بریم دکتر بگیم ایلیا گل ما افتاد و چیزیش نشده خدای باید محافظش باشه که بوده.

ایلیای من,من اون روز با تموم وجودم وقوع یک معجزه را لمس کردم.معجزه خدای مهربونمونو.پروردگارا هزاران بار تو را شکر که منت به سرم گذاشتی و حافظ فرشته کوچکت بودی.مرا ببخش که انطور که شا یسته یک مادربود حافظ فرشته کوچکت نبودم.منت به سرم گذاشتی که بی تجربگی ام را نادیده گرفتی و  معجزه ات را شامل حال من و فرشته کوچکت کردی و من اون روز به عینه دیدم آن چه که معجزه می خوانندش.تو را سپاس.مهربانیت را سپاس.عظمتت را شکر. بخششت را شکر.هزاران هزار بار  شکر.

ایلیای من همیشه همیشه سلامت باشی و خنده های قشنگت مهمون لبای کوچولوت و شیطنت  کودکانه ات مهمون نگاه شیرینت.مامانی را ببخش عزیز دلم.

پروردگارا نهایت تلاشم را می کنم تا مادری باشم در حد فرشته ای که به من سپرده ای.نهایت تلاشم را میکنم تا امانت داری باش در خور امانتی که به من ارزانی داشتی.تورا سپاس .معجزه ات را سپاس.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان علي جون
21 مرداد 90 12:00
خدا رو شكر كه ايليا جون طوريش نشد. حتما صدقه بده . يكبار هم علي همين طور كه بغلم بود و داشتم نيمرو درست مي كردم دستشو توي ظرف كرد و روغن هم داغ بود . ولي خدا رو شكر فقط يك تاول كوچولو زد.
فالله خير حافظا و هو ارحم الراحمين .


خوشحالم که دست علی کوچولو چیزی نشده.ممنون عزیزم که به ما سر می زنی ولی من سایت شما را نتونستم باز کنم اگه مقدور آدرستونو واسم بذارید.علی گل را ببوسید.همیشه همیشه شاد و سلامت باشید.
کیارش
23 مرداد 90 16:41
سلام خدا رو شکرکه ایلیا چیزیش نشده.بچه ها همه یه فرشته نگهبان دارن که مواظبشونه.ایلیا رو از طرف من ببوسید.
روناک مامان سام
24 مرداد 90 21:10
خدا رو شکر که چیزی نشده منم موهای تنم بلند شد چه اتفاقی ممنون فرشته نگهبان ایلیا همیشه سالم باشی گل پسر
نيلووو
25 مرداد 90 2:35
عزيزم خدا هميشه و همه جا نگهدار اين فرشته كوچولوهاي ما هست وگرنه بدون لطف اون سنگ روي سنگ بند نميشه گلم بازم مثل هميشه براي همه چيز شكررررررررررر ضمنا من منتظر جواب بودم كه خبري نشد اگه تونستيد حتما واسم پيام بذاريد گلم مرسي
مامان آریان جون
7 شهریور 90 23:12
خدا رو هزار مرتبه شکر که ایلیا جون چیزیش نشد. مامانی خیلی مواظبش باش و براش صدقه بده. هیچی بدتر از سوختگی نیست اونم خدای نکرده رو پوست حساس بچه ها که مثه برگ گل لطیفن
مامان امیرعلی
2 آبان 90 8:17
سلام مامان ایلیا راستش ازخوندن این مطلبت بدون اغراق بغض کردم و چند قطره اشک ریختم میتونم اون لحظه رو تصور کنم که چی کشیدی خدا رو شکر که چیزیش نشد نشنیدی که میگن همیشه دو تا فرشته مواظب نی نی ها هستن؟ انشالله همیشه سالم و سرحال باشه ماشالله خیلی بامزه و نازه