واکسن 6 ماهگی
١٠ مرداد بود که واکسن 6 ماهگی عزیز دل مامانی را زدیم.اون روز صبح بابایی مطب نرفت و بعد از واکسن ما را برد پیش مادرجان.خیلی نگران مسیر بودم ولی تو عزیز دلم توی جاده آروم خوابیدی.بابایی ما را گذاشت و برگشت و قرار شد جمعه بیاد دنبالمون.
پسر گلم این بار به تمام معنا اذیت شدی.دو روز کامل تب داشتی اونم 39 درجه.مادر مرتب پاشویت می کرد تا تبت کنترل شد.ولی مشکل فقط تب نبود نزدیک جای واکسن پای چپت بدجوری قرمز و سفت شده بود.مادر مرتب کمپرس گرمش می کرد ولی خوب واقعا درد داشتی و اذیت شدی.از همون شب اول هم هر چی می خوردی بر می گردوندی.شیر قطره استامینوفن فرنی حتی آب.روز دوم با مادر و تو کوچولوی ناز مامانی رفتیم یه متخصص اطفال.آخه من و خاله خیلی نگران بودیم که جای واکسنت مبادا خدای نکرده سلولیت یا آبسه بشه که دکتر هم دید و گفت سلولیت خودشو 3 تا 7 روز آینده نشون می ده و ان شاالله که مشکلی نیست و فقط یه واکنش التهابی بر اثر بد و کج تزریق کردن واکسنه. و در مورد تهوعت هم گفت اگر ادامه داشت آمپول B12بزنیم.همون شب به طرز عجیبی سمت راست صورتت قرمز قرمز شد.نمی دونی مامان چقدر همه نگران شدیم.می دونستیم که همه واکنش های بدن کوچولوت به واکسن ولی نمی دونی چه شبی بود تا صبح هزار بار صورتتو نگاه می کردم.از اون طرف بابایی هم فوق العاده نگرانت بود ومی گفت اگر فردا بهتر نشدی می یاد دنبالمون تا بریم پیش دکتر خودت.
صبح روز 12 بود که صورتت خیلی بهتر شد تبت کنترل شد و خدا را شکر جای واکسنت به دردناکی قبل نبود هرچند هنوز قرمز و ملتهب و سفت بود دیگه کم کم تونستی شیر بخوری و تهوعت هم خدا را شکر کنترل شد..مامانی فدات بشه که اینقدر اذیت شدی.ایلیای گلم قدر بابایی را بدون.اون روز ظهر بابایی با اینکه بهش گفته بودم که تو بهتری ولی طاقت نیاورده بود و بعد از کلینیک با اینکه روزه بود اون همه مسافت را اومد خونه مادر تا تورا ببینه.اونم بی خبر.سوپرایزی بود واسه من و تو.مرسی بابایی.خیلی خیلی به اندازه زمین و زمان مهربونی.بابایی وقتی دید بهتری دو باره اون مسیر چند ساعته را برگشت تا به مریضای مطب برسه.می گفت الان با دل امن می رم و با روحیه مریضاهامو می بینم.رفت و قرار شد جمعه بیاد دنبال ما که بازم طاقت نیاورد و 5 شنبه شب اومد پیشمون.خیلی ماهی بابایی.دوست داریم.
الان با اینکه 10 روز از زدن واکسنت می گذره هنوز نزدیک جای واکسنت قرمزه ولی البته نه به اون شدت و خدا را شکر فقط یه واکنش التهابی بود و نیازی به دارو نداشتی.بمیرم مامانی خیلی اذیت شدی.ولی پسرم آقاست گله خیلی صبوری مامانی.فدای نگاهت بشم مامانی ان شالله همیشه تو نگات خنده باشه عزیزم .
راستی این چند روز مادر و خاله خیلی خیلی واسمون زحمت کشیدن.مرسی خاله با اینکه امتحان داشتی ولی خیلی اذیت شدی و مرتب تب ایلیا کوچولو را کنترل میکردی.مادر جان دنیا دنیا دوست داریم که بدون محبتای بی دریغت توان بودن و نفس کشیدن را نداریم. یه دنیا شادی مهمون دل پر غصه ات باشه و همیشه همیشه سلامت.که به یمن وجود مهربون توست که من و خاله با این لحظه های پر از دلتنگی کنار اومدیم و نفس می کشیم.