شکستن اولین اسباب بازی
پسر گل مامان 6 تیر بود که اولین اسباب بازی شو شکست.فدای یه تار موت مامانی.ساعت 1 شب بود و عزیز دلم مثل همیشه خوابت نمی یومد و دوست داشتی باهات بازی کنم.اونم فقط توی اتاق خودت.قربونت برم که اینقدر اتاقتو دوست داری.واسه آماده شدنش تو اون شرایط بارداری و تنهایی و بوی رنگ و بد قولی های برق کار و نقاش و این و اون یه عالمه اذیت شدیم و لی همش به یه لبخند کوچولو و ناز تو می ارزید.فدای چشمات بشم که اینقدر با دقت در و دیوار اتاقتو نگاه می کنی دوست داری همه چی را لمس کنی.
اونشب واست در ویترین اسباب بازی ها تو باز کردم و تو طبق معمول با دقت هر چه تمام تر به اسباب بازیهات نگاه می کردی.محو تماشای خرگوشی بودی که بابایی و خاله واسه سال جدید که سال خرگوش بود خریده بودن که دستتو آوردی و با با اون دستای کوچولو و قشنگت پرتش کردی روی زمین.خرگوش بینوا جفت گوشهاش شکستن و یه قیافه مضحکی پیدا کرد. تو هم با یه قیافه حق به جانب و البته متعجب به من و خرگوش نگون بخت نگاه می کردی.قربون اون دستات بشم مامانی.فدای نگاه کردنت بشم.فدای سرت مامانی.
ایلیای گلم در حال بازی با خرگوشک بینوا.مامانی گوششو که شکستی دیگه حداقل نخورش!