ایلیا و تفنگ هایش...
و اما پسرک عاشق تفنگ است و هر بازی خشن دیگری ...شمشیر یا به قول خودش مختار را عاشق است و اتاقش پر است از تفنگ هایی با شکل ها و صداهای متفاوت که بعضی مواقع عجیب صدایشان روی اعصاب است ولی انوقت که ذوق .ود.انه اش را و آن جدیتی که در بازیش هست انگار که واقعا دستگیر کرده است دزدان را و به قول خودش حالشونو جا آوردم الان میزنمتون ...خوب پکوندمشون....خنده ام می گیرد و سعی می کنم کنار بیابم با این صداهای روی اعصاب که این روزها دنیای پسرک شده اند...و من که فراری ام از بازی های پر تنش این روزها به یمن بازی های پسرک یاد گرفته ام اسم انواع و اقسام تفنگ ها را پسرک راه می رود و یه قول خودش یا با کلت یا با بی چها رچهار یا ارپیچی می کشد دزدان خیالیش را و در این میان بمب و نارنجک هم جز لاینفک بازی های نه چندان کودکانه اش است..
...واما بازی دیگر این روزهای تابستانیش بازی کامپیوتری است که روزگاری برادرزاده دوست داشتنی مهربان همسر برای عمویش روی کامپیوتر نصب کرد و پسرک این روزهای بازی نه چندان کودکانه را کشف کرده و به جای مهربان همسر پسرک کانتر بازی می کند و حرص می خورد و عصبی می شود و من باز حرص می خورم...ولی حال که دارم می نویسم خوشحالم که پسرک یکی دوماهی برایش جالب بود تفنگ بازی کامپیوتری و از سرش افتاد و من عجیب خوشحالم...هرچند چطور یاد گرفتن روشن و خاموش کردن کامپیوتر که هیچ چطور یاد گرفتنبازی و تمام مراحل بازی را انتخاب کردن و به قول خودش بمب خرید کردن و ...و همه همه را یاد گرفتن و اینقدر دقیق با موس کار کردن هنوز که هنوز است برایم جای سوال دارد...بی شک علاقه شدیدش پشتوانه ای است برای این یاد گیریش...
بارالهی سلامت بدارش پر زخنده پر ز شادی...آمین...