واکسن 18 ماهگی
١٠ مرداد ١٣٩١بود که واکسن ١٨ ماهگی را زدی.تا عصر حالت خوب بود.مامانا (مامان رعنا)هم اومده بودپیشمون .طبق معمول فقط زحمت واسش داریم.دوست داریم مامانا.مرسی.از عصر تب کردی و بی حال شدی.شب اول شب سختی بود.تب بالا بی حالی و بدتر از اون اینکه دوست داشتی راه بری و پاهای کوچوالوت درد می کرد و نمی تونستی درست راه بری.اونقدر پاهای کوچولوت درد می کرد که ایلیایی که حاضر نبود ثانیه ای داخل کالسکه بشینه خودش می گفت مامانی...دیدید...که البته منظور از دیدید همون کالسکه بود.مامانا هم بی نهایت اذیت شد تا صبح بالای سرت بیدار نشسته بود.بمیرم مامانی واسه این هم اذیت شدنت...روز دوم هم تا عصر بی حال بودی و تبت با مسکن کنترل می شد ولی راه رفتنت خیلی بانمک شده بود.بابایی بهت می گفت آغاسی.توهم راه می رفتی می گفتی مامانی ...مامانی...آغادی...
روزای سختی بود ولی با همه سختی شاکرم خدای مهربان را برای تمامی مهربانی هایش و باز هم همان خواسته همیشگی...پروردگارا عزیزانم را سلامت بدار و شادی را مهمان نگاه هایشان کن.