ایلیاایلیا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

عزیز دل مامان بابا

سیب زمینی

1391/7/26 2:27
نویسنده : مامان ایلیا
632 بازدید
اشتراک گذاری

ایلیای کوچکم عجیب هوس سیب زمینی کرده بود.بی وقفه پشت سرهم تکرار می کرد میم ممینی میم ممینی...یادم افتاد به اصطلاح انگار نوارش گیر کرده است.لبخندی زدم و چون خوب می دانستم که راه گریزی نیست از این هوس کودکانه...دست به چاقو شدم و با سرعت نور سیب زمینی های خلال شده را سرخ کردم.صدای سرخ شدن سیب زمینی ها در روغن اضافه شد به صدای دوست داشتنی ایلیایم.انگار سیب زمینی ها هم صدای سرخ شدنشان را با ریتم صدای ایلیایم هماهنگ می کردند.میم ممینی...میم ممینی.

اماده می شوند.سیب زمینی ها را می گویم.تعدادی را توی بشقاب می گذارم و در میان هیاهوی ایلیا که می گوید داغه...داغه...سوس...سوس...صبر می کنم تا کمی خنک شوند و رو به ایلیایم می کنم و می گویم بیا مامانی این سیب زمینی برو روی مبل بشین و بخور تا من زود بیام و سس هم بیارم...می رود و من سریع ماهی تابه را می شورم و بر می گردم به سمت سالن که یکباره می یابمش بر فراز دسته مبل...سریع به سمتش می دوم.می خندد و به من سیب زمینی هم تعارف می کند از همان بالای دسته مبل.و من در حالی که سیب مینی را از دستش می گیرم که صد البته آرام  با نهایت تعجبم که امیخته با اندکی ترس هم هست به او می گویم مامانی پس اونجا چیکار می کنی؟!و او با نهایت ارامش و قیافه ای حق به جانب می گوید میم ممینی...

نمی دانم هر چه بود به خوبی خاتمه یافت ولی این میان من مانده ام با یک فکر جدید درذهنم که چگونه می شود این شیطتنت های بی حد و اندازه ات را کنترل کرد و باز من مانده ام با همان خواسته همیشگی ام از خدای مهربان که بار الهی خود حافظش باش و همیشه همیشه لحظه هایش را اجین کن با تمامی شادی ها و سلامتی ها...آمین.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

لیلا (مامان آروین )
27 مهر 91 1:59
ایبیا جونم نوش جونت گوشت بشه بچسبه تنت قربون پسر کوچولوی خوشمزه و شلوغم برم
مامان زهرای اینده
29 مهر 91 2:08
جوووووووووووووونم چقدر نازه پسرت فداش بشم نی نی من هنوز نیومده تو دلم برام دعا کن مرسی بووووووووووووووس
مامان محمدرهام جون
8 آبان 91 15:22
نووووووووووووش جونت فرشته مهربون. خیلیییییییی حرکتت بامزه بود گل پسر ولی بیشتر مواظب خودت باش. برای دعای قشنگ مامانی:آمیــــــــــــــــــــــن